Hava
102 چنینگفت حوا...
از عالم خلقت تصويری برايم بكش! - عالـم خلقـت را كهكشـان تاريـك وناشـناختهای تصـور كـن كـه انسـانها مانن ـد چلچراغ ـی روشـن در گوشـه و كن ـار آن آويزانان ـد، هرچن ـد بی ـن چلچراغهــا فاصلــه هســت ولــی روح در فواصــل بهظاهــر خالــی و تاريـك مابیـن آنهـا حركـت میكنـد، و تیرگـی و تاريكـی را كـه مابیـن چلچراغهــا میبینــی بخاطــر روغــن چــراغ و يــا ارواحــی اســت كــه فضــای بیــن چلچراغهــا را پــر میكننــد! از عهد و پیمان الهی ما بین انسان و خدا برايم بگو! - عهـد و پیمـان الهـی را يـك زنجیـر گردنبنـد تصـور كـن، و انسـانها را مهرههـای بسـیار زيبـا و رنگارنگـی كـه در فواصـل مختلـف بـه ايـن زنجیـر بسـته و آويختـه شـدهاند و همـه بـا هـم در يـك فضـای نامتناهـی و يـا در آسـمان هسـتی تـاب میخورنـد، در حالـی كـه خورشـید و مـاه تمـام هـر دو در تمـام اوقـات بـر آنهـا میتابنــد. گاهــی اوقــات هــم مهرههايــی را میبینــی كــه بــا آنکــه در نهايــت زيباي ـی هسـتند از زنجی ـر جـدا شـده و ب ـه قهق ـرا افت ـاده و ناپدي ـد میشـوند، و مهرههايـی را هـم میبینـی كـه محكـم بـه زنجیـر آويختـه و تـاب میخورنـد، و از محلـی كـه تـو آنهـا را تماشـا میكنـی انبسـاط روح آنهـا را ديـده و احسـاس میكنــی، و روح تــو هــم از انبســاط روح آنــان منبســط میشــود! ايــن رشــته زنجیـر همـان زنجیـر عهـد و میثـاق الهـی بـا انسـان اسـت كـه از ازل تـا ابديـت كشـیده شـده و هرگـز پـاره نمیشـود، هـر نفسـی كـه ايـن رشـته را رهـا نكنـد ابـدی میشـود و تـا ابـد رگ گردنـش در نبـض پـروردگار خواهـد تپیـد، چـون نبـض خداونـد در زنجیـر عهـد و میثاقـش بـا انسـان میزنـد! *** نور و تاریكی! باز برايم از نور و تاريكی بگو! - نور عوالم قلب را كه چشم قادر بديدن آنها نیست روشن میكند! - چگونه نور میتواند عوالم پنهانی قلب را روشن كند؟
Made with FlippingBook