Hava
132 چنینگفت حوا... تا انجا كه بیاد دارم با او جنگیده و میجنگم! از جنگت با نفس اماره برايم بگو! -
اي ـن جن ـگ جنگ ـی اس ـت پنهان ـی، ه ـزاران ب ـار س ـر را در جن ـگ ب ـا نفـس امـارهام از دسـت دادهام، هـزاران بارجـان خـود را باختـهام تـا نفـس امـارهام جـان ديگـر آن را نگیـرد، بـا آنچـه كـه داشـتم قناعـت میكـردم تـا طمـع او در مـن رخنـه نكنـد، و مهـر خاموشـی بـر لـب مـیزدم تـا بـا زبانـش كسـی را نیـازارد، لـب نگشـودم تـا ناشـكری نكنـد! بـا نفـس ام ـارهام جنگی ـدم ت ـا روزی ك ـه لنگ ـر كش ـتی روح ـم را در آب حی ـات انداختنــد، و مــرا از ظلمتكــده نفــس جــدا كردنــد و بــه خلوتخانــه خـود فرسـتادند، و در آنجـا مـرا نگـه داشـتند تـا شـايد هـوای شـهر و يـا ظلمتكـده نفـس امـاره بـر سـرم نزنـد... ولـی از انجـا كـه نفـس امـاره در مـن و بـا مـن بـود دوبـاره سـر نخـوت رويانـدم و طمـع در تـن مـن رخنـه كـرد و جنـگ آغـاز شـد! قلب كجا بود و يا چه میكرد؟ - در ايــن جنــگ قلــب مؤنــس جــان مــن بــود، و بــه ايمانــش قســم میخـورد ك ـه اگـر در كشـتی روح بمان ـم م ـرا ديگـر احتی ـاج ب ـه سـر، جـان و تـن نیسـت، قلـب میگفـت: سـری كـه بلنـد شـود نخـوت در او خانـه میكنـد، جانـی كـه جـان شـود جـان ديگـر آن را گیـرد، و تنـی كـه تـن شـود، طمـع در او رخنـه نمايـد! ولی كو گوش شنوا! *** آرزو! آرزو چیست؟ - آرزو خواسـته قلب ـی اسـت كـه اگـر آنرا مانن ـد لب ـاس ب ـر ت ـن بپوشـی بسـیار سـخت اسـت ك ـه آنرا از ت ـن درآوری! اگر بهآن برسم چی؟ - آن زمـان بايـد میـوه تلـخ و يـا شـیرينش را اول خـود تنـاول كنـی... ان
Made with FlippingBook