Hava

172 چنینگفت حوا... مـن آتـش پاككننـده شـو، قلـوب را گـرم كـن ولـی آنهـا را نسـوزان تـا قلــوب بهيکديگــر و بهخــدا نزديكتــر شــوند، زمیــن ســفت و ســخت ك ـه روی آن ق ـدم میزن ـی و سـرش را بهاعت ـراض در زي ـر پاهاي ـت بلن ـد نمیكنـد بهتـو میگويـد: تـو هـم خـاك پـای خالـق خـود شـو و سـرت را بـر خـاك سـرد بسـای تـا پیـش او بزرگـوار شـوی، در برابـر سـختیها مثـل مـن مقـاوم شـو، ولـی سـنگ نشـو، گل زيبايـی كـه عطـرش مشـامت را ن ـوازش میكن ـد بهت ـو میگوي ـد: ت ـو ه ـم مث ـل م ـن زندگ ـیات كوت ـاه اسـت پـس تـا میتوانـی در ايـن مـدت كوتـاه زيبايـی دورنـت را ظاهـر كـن تـا چشـمها از زيبايـی تـو متبـرك شـوند، تـا میتوانـی در زيـر نـور آفتـاب بايسـت تـا عطـرت در هـوا پخـش شـود، و عطرپاشـان وجـود تـورا بیابنــد و از عطــرت گاب درســت كننــد تــا گابپاشــان ملكــوت آنرا ب ـا گابپاشهايش ـان ب ـرای ملكوتی ـان دور بگردانن ـد، درخت ـی ك ـه س ـر بهفلــك كشــیده و تــو در زيــر ســايهاش نشســتهای بهتــو میگويــد: مـن از تـو در ايـن عالـم بیشـتر عمـر میكنـم، گذشـتگان تـو چنـد هـزار تخـت پادشـاهی از تنـه مـن سـاختند بهامیـد آنکـه بتواننـد ماننـد مـن هـزار س ـال عم ـر كنن ـد و نكردن ـد، غاف ـل از آنک ـه هم ـه تخ ـت و بخته ـا در خـاك مدفـون خواهنـد شـد، پـس تـو اگـر زندگـی ابـدی خواهـی بدنبـال تخـت پادشـاهی نبـاش، تاجـی از گل شـو و بـر فـرق آب جـاری بنشـین ت ـا عط ـرت در هم ـه عوال ـم اله ـی پخـش ش ـود، چ ـون ريشـه ت ـاج اگ ـر در خـاك باشـد عاقب ـت ب ـه خـاك ب ـر میگـردد، ول ـی اگـر ريشـهاش در آب باشـد عاقب ـت آنرا آب حی ـات كـرده و سـرش را در عال ـم ب ـالا بلن ـد خواه ـد ك ـرد، رعدوب ـرق در طبیع ـت بهت ـو میگوي ـد: ت ـو ه ـم مث ـل م ـن شـو، چـراغ قلـوب را روشـن كـن، رنگیـن كمـان در آسـمان هفـت رنـگ زندگـی را بهتـو نشـان داده و زود ناپديـد میشـود، و در حـال رفتـن بهتـو میگويـد: ايـن رنگهـا كـه میبینـی بـهزودی ناپديـد خواهنـد شـد، پـس دل بهآنه ـا مبن ـد، كاری ك ـن ك ـه ب ـه بیرنگ ـی برس ـی، طل ـوع خورش ـید بهت ـو اش ـاره میكن ـد و میگوي ـد: ت ـو ه ـم ه ـر روز ب ـا م ـن طل ـوع ك ـن و در غ ـروب ب ـه حسـاب كار خ ـود ب ـرس ت ـا بتوان ـی مانن ـد م ـن در روز

Made with