Hava
24 چنینگفت حوا... آبی رنگ بهشت است !
پس اينک در بهشتی؟ - درسـت اسـت! در بـاغ بهشـت زندگـی میکنـم، باغـی کـه بـا «آدم» در آن زيسـتم، و از درخـت سـیب و مـار، «انديشـیدن» آموختـم. - مار از کجا به اطاق آبی تو راه پیدا کرد؟ روزی در غـروب افت ـاب کـه چشـم دل ـم خـوب و ب ـد را از هـم تمی ـز نمـیداد در اطاقـم را بهامیـد ديـدن يـار گشـودم، دريـغ کـه جـای يـار، مـار ديـدم و دور درخـت سـیبم حلقـه زد! - چرا او را نکشتی؟ کار مـن کشـتن نیسـت. مـن مـادر زمینم... مـرا بـه کشـتن چکار؟اتاق آب ـی م ـن ات ـاق رحـم اسـت و مرحمـت. ب ـا او چشـمی ديگـر ب ـه جهـان بـاز کـردم و عريانـی خويـش و «آدم» را ديـدم. شـايد منهـم روزی ب ـه اطـاق شـمالی کـوچ کن ـم، اطاق ـی کـه در آن فقـدان تـرس باشـد و يـا بـه اطاقـی بـروم کـه در مغـرب دل مـن ماندهاســت، تــا مغربیــان را از خــود خوشــنود كــرده و و در زمــزه آنــان درآيــم، و يــا از مغــرب و شــمال و جنــوب دل كنــده و در مشـرق دل اقام ـت گزين ـم. در اطاق ـی س ـکونت کن ـم ک ـه در آنج ـا همیش ـه طل ـوع اس ـت و از سـايه و غـروب نشـانی نمیيابـی، امکانـی تـا دامـن روح را از ايـن عالـم جمـع و در عالـم ديگـر پهـن کنـم و از شـهری کـه اگـر عشـق را مانن ـد گن ـدم درخ ـاک آن ب ـکاری مه ـر را خرم ـن خرم ـن جم ـع كنـی بـروم، بـروم تـا بسـاط اطـاق و فـرش را در عالمـی ديگـر پهـن كنـم!! - چرا مار را از اطاقت بیرون نمیكنی؟ او نفـس امـاره مـن اسـت، جنگـی بـا نفـس خويـش نـدارم... میپذيرمش چراکــه خــوب میدانــم کــه اگــر بــا او بجنگــم بــا نیشــش زخمــی بهدرازنــای تاريــخ برجانــم مینشــاند! از نیشش میمیری؟ -
Made with FlippingBook