ناسخ التواریخ
قلیائی هور و لطیف جسد طریق از بلکه
خو مادّی جسد طریق از نه دوازدهم امام که نمود ادّعا او سنّتی شیعیان خلاف بر د
همچنی به . برگزیند را نوینی مادّی جسد خود ظهور برای لطیف ن
جسد آن که شود
می ترتیب بدین و است مانده زنده خویش آدمی مادّی جسد که بود آن بر او نا
زنده که جسدی آن . است رفته نظر از ّ حد چه تا سخنان ن
خا به جسد آن بلکه شود ک
نمی زنده قیامت روز در هرگز
ای که دانست
می احمد شیخ البتّه . است هورقلیائی لطیف جسد رود
می دوزخ یا بهشت به و شود
می
عموی بالاخره امّا کرد
می بیان پیچیدگی و رمز با را سخنان این همۀ نتیجه در و شود
می تلّقی کفرآمیز اصولی سنّتی علمای بود فاسد هم بسیار و بنام مجتهدی که طاهره
ترک را ایران که شد مجبور احمد شیخ و د
کر احسائی احمد شیخ تکفیر به حکم
احسائی احمد شیخ به نسبت او آمیز
عراق اهانت سخنان شد منجر طاهره عموی شدن کشته به بالمآل که آنچه . رود
ب و کند ه
و نوآور بود مکتبی اصولی مکتب به بالنّسبه شیخیّه مکتب بنابراین . از . شد قلمداد غائب امام از مستقیم یادگیری و رؤیا بلکه سنّت و اکتساب ه
رسید قتل به شیخیّه از یکی وسّط
بالاخره و بود هم ت
ن هم شیخیّه رهبر مشروعیّت و اقتدار مبنای
باب ظهور از پس که روست این از و شدند
می شیخی مکتب مجذوب زمان آن در جوان و
روشنفکر شیعیان که اینجاست
بودند. شیخی مکتب
العین از
قرّة
ه طاهر جمله
از او اوّلیّه مؤمنان نفر
همۀ ١٨
حاضر همواره خود دل در را
وحی فرشته بلکه
غائب امام
تنها نه
باب . بود سابقه
بی فرهوشی دعوی یک باب ور
ظه امّا
سبک به آسمانی کتاب یک معادل روز چند عرض در و شد
می جاری زبانش از آیات وقفه بدون
علّت همین به و دید و
می
بود ن
آ دعویش حقاّنیّت بر دلیلش امّا
کرد معرّفی غائب امام باب را
خود ابتدا در او . شد
می جاری قلمش از مناجات یا و آیات
باب ادّعای اوّل همان از که ست
آشکار . انقطاعی و ا
هیچگونه بدون یابد درنگ
می جریان قلبش از ً مستقیما
الهی کلام که
وح و دارد حضور دلش در همواره او جبرئیل که پیامبری بلکه بود پیامبری تنها نه ادّعای وقفه تلقّی پیامبری یا قائمیّت دعوی او دعوی آخوندها و مردم نظر از نمود معرّفی قائم باب را خود باب ابتدا در چون امّا . است ن افرد و شد می هم ولیعهد مجلس در حاضر اول آن در بار جا شدند. باخبر باب قائمیّت ادّعای از د بزرگی بحران باب ظهور شی . آورد بوجود شیخیّه داخل ر بهره آنکه با احسائی احمد خ از ای ارائه را فرهوشی مشروعیّت می بی فرهوشی نهضت یک باب ظهور که است آشکار . بود سنّت نظام از جزئی ً اساسا امّا نمود جوان توسّط آنهم بود سابقه ٢٤ بزّازی سال ۀ هم علماء جرگۀ در که داخل س دشمنی امّا . نبود باب نهضت با شیعه علمای رسخت و جنبۀ بمراتب رادیکال شد باعث آن تر که آید. بوجود شگرف شکافی شیخیان میان در به گرویدن با شیخیان از دسته یک باب سنّت از گذشته هم باز دور ب از را ساله هزار سنّت و شده تر ین گ برعکس . دادند قرار سؤال مورد ان ر را باب که شیخیان از وهی نپذیرفتند محافظه بسیار روشی فقهاء و دولت حمایت جلب برای و بابی جنبش رادیکالیزم به واکنش در و برگزیدند را سنّتی و کارانه احسائی احمد شیخ نوآوری از بلکه کردند رد را باب فرهوشی اقتدار تنها نه و گزیده دوری هم اصولی سنّت بطرف سنّت طرد بجای نتیجه در و بازگشتند ه اثبات برای فرصتی هر از کهن ای سنت به خود وفاداری استفاده می و کردند در دطر باب لعن و جستند پیشی . تاریخی نظر از ولیعهد مجلس رویداد که اینجاست از بسیار می چشمگیر می شیخی علماء طرفی از . شود حرکت با تا کوشند سنّت بطرف ، نمایند تأکید شیعه اصولی علمای و قاجار رژیم به را خود سرسپردگی و دیگر طرف از . انتظار برعکس حاضران باب ، برمی را معکوس شیوۀ می ابراز رادیکالتر و آشکارتر چندان دو را خود فرهوشی دعوی و گزیند به و کند نه باره یک از بلکه موعود قائم بابیّت از موعود قائم ظهور سخن گوید می مورد بنیان از را سنّت مشروعیّت گونه هر و می قرار سؤال نظام اعتراض که اینجاست در . دهد بسیار باب به العلماء شود می جالب و التّواریخ ناسخ طبق بر که چرا قائمیّت ادّعای از پس الصّفاء روضة ، نظام او مادر و پدر نام و ّ سن و تولّد ّ محل و اسم باب از العلماء می سؤال را آنگاه و کند می استدلال نمی او که کند و عسکری حسن امام فرزند موعود قائم که چرا باشد موعود قائم تواند نر من سر در و بوده جس اعتراض این اصولی شیعۀ یک دیدگاه از البتّه . است سال هزار از افزون عمرش و شده متولّد رأی سنتی ما امّا . رواست می نظا که دانیم م زندگی مثالی و لطیف جسد گونۀ به تنها اکنون موعود قائم احسائی احمد شیخ اندیشۀ در و بود شیخی العلماء می شده متولّد شیراز در که نوینی عنصری جسد با قائم آن اینکه با منافاتی هیچ مطلب این و نماید نماید ظهور باشد . ندارد نظام آنکه سبب شیخی اعتقاد علیرغم العلماء می سخن چنین خود گو می آنستکه ید آرا که بگوید خواهد نوآور آراء با او ء ی شیخی نظام به الصّفاء روضة که دیگری سخن همینطور . است سنّت تابع او برعکس و نداشته شباهتی هیچگونه العلماء می نسبت همی به نیز دهد ن ّ بابی ادّعای باب آنکه از پس الصّفاء روضة طبق بر . است ترتیب می ت نظام کند طعنه با العلماء می من که را خدائی "حمد گوید ٤٠ می قدم است سال نمی مقدور برسم ابواب از یکی خدمت به که زنم در الحمدلله حال شود آمده من بالین بسر خودم ولایت کفش منصب بابید شما که گردید معلوم و شد چنین اگر اید " بدهید من به را داری 40 این در نظ ام سخن می تظاهر آنکه اوّل . است چشمگیر نکته دو العلماء احسائی احمد شیخ و رشتی کاظم سیّد بابیّت به اعتقادی که کند بی و دائمی او بر خدا ی
21
Made with FlippingBook