نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
غرايزش را هم كنترل كرد، نماز گذارد و نور حق را دید که بر پیشانی وآئینه قلبش تابيد و رفت. در زمان افطار هم نان و آب، مزه و نآن و آب نداشتند، مزه آنها بهشتى شده بود، چون با اطاعت ورضايت خداوند نوش جان مى شدند. قصه گوو شنونده داستان هر دو در يك حالت خلسه فرو رفته بودند، و آرزو مى كردند در همان حال بمانند و با زنده كردن خاطرات خوششان از روز گرفتن، شراب الهى را در زيرزبانشان مزه كنند. ولى از آنجا كه در عالم اصوات زندگى مى كردند با صدای بلندی كه در خارج از اطاق بلند شد از خواب خوشى كه با چشمان باز مى ديدند، بيدار شدند. اين بار شنونده داستان از وجود مار در باغ بهشت پرسيد. قصه گو در جواب گفت: مار اشاره به غرايز انسان است. پرسيد: غرايز انسان در بهشت اشارات چه مى كنند؟ جواب آمد : غرايز حكم بنزين ماشين را دارند، و بايد به مصرف سوخت رسند. بهمين خاطرانسان نبايد فرمان قلب و مغز را به دست غرايزش دهد. در بهشت اشارات مار دور كمر نورو يا درخت پيچيده و از نور زندگى مى يابد. اگر حلقه غرايز و يا مار، دور درخت زندگى تنگ شود، ماراز خود درخت تغذيه كرده و كنترل انسان و اشرف مخلوقات را در دست خواهد گرفت، و انسان پيرو مار، و يا خودِ مار خواهد شد. پرسيد: چگونه انسان پيرو مار، و یا مار مى شود؟ جواب آمد: همانطوركه پيروان حضرت نور صفات و هوش نور را، كه تابيدن وزندگى بخشيدن است، ظاهر مى كنند، همانطورهم نفسى كه پيرو مار شود، صفات مار را در خود ظاهرمى كند، و از آنجا که انسان را به صفت شناسند نه به اسم، انسانى كه صفات مار را مى گيرد، در حقیقت مار است نه انسان. پرسيد: انسان چگونه بايد با غرايز و یا مار بجنگد تا مار نشود؟
108
Made with FlippingBook