نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
در آبهای متلاطم اقیانوسها سكه طلا را پیدا کند، و چون پيدا نکرد بی وفایى های مکرر آدم، حوا از آدم وخالقش دور كرد، و خدا مجبور شد طلسم قلب حوا را بشكند و آنرا از نو بسازد. شنونده داستان، كه براى اولين بار داستان شكستن طلسم قلب حوا را مى شنيد، با هيجان گفت : بعد چه شد، بگو. قصه گودر دنباله داستانش گفت: حال داستان حوایى را براى تو مى گويم، كه چون عاشق نشده بود و قلب پاكش هنوز مس بود ديده دلش هم مانند دختر پادشاه كور بود. ولى او از نابينائى خود خبر نداشت. خدا آدمى را فرستاد تا عاشق او شود و چشمه طلب را براى بينا شدن وديدن نور؛ در دل حوا باز كند. قلب مرد عاشق براى حوا آئينه شد، حوا عيبش را در آئينه ديد، قلبش شكست و قلب مسى اونقره داغ و روان شد. نور بر نقره داغ قلب حوا تابيد، تا قلبش را جام، و جامش را طلا كند. ولى از آنجا كه قلبش سخت مجروح شده بود، قلبش التيام پيدا نمى كرد، و از دستور خدا هم براى بخشيدن عاشق سرباز می زد. عاقبت خدا مجبور شد طلسم قلب حوا را بشكند و آن را از نو بسازد. پرسيد: آدم چگونه دل حوا را شكست؟ قصه گو درجواب گفت: حوا انتظار نداشت كه آدم نقض او را برخ او بکشد، واحساس كرد كه آدم او را بإندازه اى كه او آدم را دوست دارد، دوست ندارد. غافل از آنكه هيچ آدمى نمى تواند حوا را بإندازه اى كه حوا او را دوست دارد، دوست داشته باشد. پرسيد: چرا آدم نمى تواند حوا را به همان اندازه كه حوا دوستش دارد، دوست داشته باشد؟ درجواب گفت: امكان ندارد! پرسيد : چرا امكان ندارد؟
131
Made with FlippingBook