نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

حوا سكوت كرد، آهى كشيد و حيات را دوباره در خاطرات تلخ گذشته اش دميد، تك تك آنها نفس عميقى كشيدند و هر كدام كه از همه دردناكتر بودند زودتر زنده شده واز قبور خود برخاستند. هر چند آن خاطرات فراموش شده بودند، ولى چون هنوز گرد شفا بخش بخشش بر آنها پاشيده نشده بود، محو و نابود نشده بودند. و حوا به سخنش ادامه داد، و خطاب به آدم قلب شكن گفت: من به اندازه هر دو نفر ما عشق در قلبم داشتم، ولى تو همه را از من دزديدى و عوض عشق به من درد دادى، جامِ قلب من مملو ازعشق بود، آنرا به تو دادم كه از آن بنوشى وازعشق پر ولبريز كنى، ولى تو شرابِ عشق راسرکشیدی و جام را شكستى. تو به خاطر كمبود هايت مراسرزنش مى كردى، ولى موفقيت هايت را به خود نسبت مى دادى، اگر ضعيف و مريض بودم، دوستم مى داشتى، اگر قوى و سالم بودم، از من نفرت داشتى ، من براى تو ماسك اكسيژن شده بودم، ازمن نفس مى كشيدى و بعد با لگد مرا به گوشه اى پرتاب مى كردى تا قدرتت را بر من ثابت كنى. سر انجام از اكسيژن خالى شده و از پا افتادم، از پا افتادم و دستى دست مرا گرفت، دستى " كه دستی مهربان نبود. سرالله از يادآورى دردهاى حوا حالشان منقلب شده بود. ولى حوا كه از درد ايشان بى خبر بود به درد دلش ادامه داد و خطاب به آدم گفت: سرانجام خدا بند جفت مرا از تو جدا كرد، و رضايت به طلاق روحانى ما داد، تا طلاقمان آسانتر شود. به طرف " بى تو " در حوضچه افكار تو اسير بودم و طلب اقيانوس مى كردم، " با تو " و من كه اقيانوس شناور شدم، پرواز شدم، " بى تو " آرزوى پرواز مى كردم، " با تو " من كه

150

Made with