نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
يك زمان روح او را مابين دو عالم ماده و روح ديدم ، روح را ديدم كه مى خواهد به زيارت محبوب برود، و تن را ديدم كه در مقابل خواهش روح مقاومت مى كند! چشم و گوش تن را بسته ديدم، تن از شنيدن خواهش روح امتناع مى كرد، تن را ديدم كه دامن روح را محكم چسبيده بود، تا روح را در اين عالم نگه دارد، هرگز جنگ مقدس روح را با تن نديده بودم، هرگز جنگ تن به تن جان را با تن نديده بودم! هرگز نديده و نشنيده بودم تن بخواهد سر نوشت روح را عوض كند. " هرگز عشق را چنين وحشى و خونخوار نديده بودم! فرشته حوا از جنس آدم بود و انسان شده بود، و حال شرح حال زندگى حوا را مى داد، و كائنات هم براى شنيدن داستان حوا از زبان انسان تشنه شده بودند. بعد از مدتى كوتاه فرشته به صحبتش ادامه داد، و گفت: سايه ها را ديدم كه بدنبال حوا دويده و تنش را طلب مى كردند. حوا را ديدم كه از دويدن و فرار كردن خسته شد، و ايستاد و دنیا هم از چرخش باز ايستاد، سايه ها را هم ديدم كه از دويدن باز ايستادند. هرگز در تاريكى چنين ظلمى نديده بودم! نفس حوا بند آمد، نفس سايه ها هم بند آمد، حوا بى هوش بر زمين افتاد، سايه ها را راضى و خوشحال ديدم، حوا را ديدم كه اراده خود را به حق واگذار مى كند، سايه ها را ديدم كه هنوز اراده مى كنند، خدا را صدا كردم. خدا را حاضر ديدم! خدا تن بى هوش حوا را در آغوش گرفت و به زير درخت سدرةالمنتهى برد، درخت سدرةالمنتهى را ديدم كه ريشه هايش در خاك بهشت، و خود درخت ازآسمان وارانه آويزان بود، شاخه و برگهايش با نسيم اراده الهى در بالاى سر اهل عالم تكان مى خوردند،
157
Made with FlippingBook