نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

به بهشت تو برم؟ بگو با اين طلب كه در دلم مى جوشد چه كنم؟ چرا در عوض نور، عشق مرا به آدم طلب مى كنى؟ با این قلب مجروح چگونه عشق را نثار آدم كنم ؟ اى خداى من! تو از فقيرعشق مى خواهى عشق انفاق كند.

" حال منِ فقیراز توِ غنی مى پرسم، من كه از عشق فقيرم چگونه می توانم عشق انفاق كنم؟! خدا درجه عشق واطاعت حوا را امتحان مى كرد، و بمحض آنكه حوا دستور خدا را با رضايت خاطر اطاعت مى كرد، قلبش شفا يافته واز عشق غنى مى شد. خدا مى خواست حماسه عاشقى را به حوا ياد آوری کند، كه از اطاعت از حق، نفسِ اطاعت شد و اتم هاىِ تنش با أتم هاى تن مولايش تا أبد يكى شدند. نام آن عاشق اِنيس بود و تنش هم اِنيس تن مولايش شد. حال هر زائرى به زيارت عتبه مقدسه مى رود هر چند امكان دارد در آن مقام به ياد انيس نيافتد و يا نورستاره را در انوار خورشيد نبيند، ولى به زيارت خاكى مى رود كه از نفسِ اطاعت، مطهر شد. حوا بعد ازچند ثانيه سكوت باز شروع به سئوال پيچ كردن خدا كرد. او نصيحت سرالله را بكلى فراموش كرده بود كه فرموده بودند تا زمانى كه سئوال مى كند، ايشان صدايشان را بروى او بلند نخواهند کرد و اين اولين درسى بود كه خدا به ايشان داده بود. پس خود خدا هم صدايش را برروى بندگانش بلند نخواهد كرد، صبر خواهد كرد تا آنها آماده شنيدن جواب شوند، جامشان از غم خالى شود، تا آنرا از عشق پر كند. از طرفی هم حوا به كلى فراموش كرده بود كه خدا با غرور، بحث و جدل نمى كند، بلكه نَفس را در سينه حبس مى كند تا غرور ازنفسِ او نفس نكشد. غرورحوا، كه از خود حوا بزرگتر شده بود، به سخن آمد و به خدا گفت: من تو را در زيردرخت سدرةالمنتهى پيدا كردم، اطاعت ترا كردم واكسيرى را هم كه در دهانم ريختى با آدم قسمت كردم و به دهان آدم ريختم تا او هم زنده شود. در عوض هم از تو هيج طلب نكردم ولى تو نور را از من پس گرفتى، و من قادر نيستم در این تاريكى زيبائى خود را ببينم . حال آن زیبائی، که در باغ بهشت به من امانت دادی، به خاطر دردهایى كه

169

Made with