نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
- خدا منتظر بود سئوالهاى حوا تمام شود، نقره داغ دلش سرد شود، اگر اشكى هم دارد بريزد ٢ تا حضور خدا را احساس كند، و خدا را ببيند كه روبروی او ايستاده است. -خدا درس صبر به حوا می داد. ٣ -نزديكى سئوال و جواب بهم، حوا را به شک مى انداخت. چون حوا گمان مى كرد خود ٤ جواب سئوالاتش را مى دهد، و فكر حوا براى غرورش غذای لذيذى مى شد. بهمين خاطرخدا وقت می خرید، تا جوابها در نور زمان در قلب حوا بتدريج رشد كنند. و حوا هم ساكت نمى شد و مرتبا از خدا سئوال مى كرد، واين بار پرسيد: خواستى دوستت داشته باشم، تا عشق تو به من برسد، و من تو را دوست داشتم و هنوز هم دارم، پس چرا عشق تو بمن نمى رسد؟ چرا از من رو برگردانده اى؟ حال به من بگو آن عشقى را، كه به من قول داده بودى، كجاست؟ آن عشق جام چه كسى " را پر مى كند؟! جواب نيامد. سر حوا زمانى به احترام خالقش در زير پاهايش بود، ولی حال سرش در زير پاى غرور بود و خدا را نمى ديد كه در مقابلش ايستاده و او را با حيرت تمام تماشا مى كند. حوا چون از خدا جواب نگرفت، گفت: من مى خواستم تورا از خود خوشنود كنم، تا همانطور كه در لحظه تولد من از رحم مادر و در زير درخت سدرةالمنتهى خود را نشانم دادى، بار ديگرخود را به من نشان دهى. ولى تو " چهره ات را از من پنهان كردى . امتحانات نفوسى كه به خدا نزديك هستند، بسيار شديد تر ازامتحانات كسانى است كه از خدا دورند، چون مقربان درگاه الهی دائماً درآتش پاك كننده امتحانات الهى مى سوزند، تا از دايره مقربين خارج نشوند. حوا هم از جمله مقربين بود و در آتش پاک کننده می سوخت، واز شدت نزديكى به خدا، خدا را نمى ديد و تصور مى كرد كه خدا خود را از او پنهان كرده است.
171
Made with FlippingBook