نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
من . جوهر زيبائى و نور هر دو با من است. هرچند درعوالم مادون، زيبائى از ظهورات نور است، ولى جوهر زيبائى را من در اجسام و اجساد و زندگان بوديعه مى گذارم، تا با تابش نور ظاهر شود. بهمين خاطر اگر از اعمال انسانها خسته شوم و اراده كنم انسان را دوباره شمشير نور كرده و در دستم بگيرم، اول زيبايى را از حواپس مى گيرم، و در نهایت هم نور را از " آدم. اين است معنى اوّل و آخر! خدا سكوت كرد، نَفس را دركائنات دمید و همه کائنات ازدم حیاتبخش خدا نفس عميقى كشيدند. و خطاب به حوا گفت: تو اولين فرزند من هستى، و من قلبى بزرگ به تو عطا كردم تا طلسم مرا در آن نگه دارى، و رمز آن را هم پيش خود نگه داشتم، تا هيچ آدمى جرأت نكند آن را بيابد مگر آدمى كه مقام حوا را شناخته باشد. نورِ آدم بر تو (حوا)تابيد و تو با نور حامله شدى، هر صبحِ سحر بر لب هايت صد هزار بار بوسه زدم تا فرزندانم با عشق از رحمِ تو متولد شوند، و از تو خواستم که در طول روز با عشقى كه در قلبت به وديعه گذاشته ام عشق را نثار فرزندان نور وزيبائى من كنى تا بذرِعشقى را، که در قلوب آنها بودیعه گذاشته بودم، را باز و شکفته کنی. هر صبح سحر كنارِ تختِ روانِ تنت نشستم و زيبائىِ تو را تماشا كردم به اميد آنكه چشمانت را باز کنی و مرا ببينى، و چشمانم را هم آئینه كردم تا زيبایى خود را در آئينه چشمانِ من ببينى. در ايامى كه خوشحال بودى با تو و براى تو صد هزار بار خوشحالى مى كردم، در ایامی كه غمگين بودى براى تو و با تو صد هزار بار اشك مى ريختم، صد هزار بار خونم را براى تو و آدم نثار کردم تا از راه راست منحرف نشويد، از هر چشمى گريه كردم تا شايد غم مرا دیده و احساس کنيد. از خاكسترخون خود و اشكهايم خميرى گرفتم و ازالياف آن، فرشى بافته و آن فرش را در اقيانوس شرابِ قرمزِ ياقوتی عشق فرو كردم، تا عطرِعشق گرفته وعطر خون من بمشام تو وآدم نرسد تا بی پروا در روی آن فرش قدم زنيد. آن فرش به رنگ قرمز درآمد، رنگى كه نشانه عشق من به تو و آدم بود. يك سر آن فرش را در قلب تو و آدم انداختم و سر ديگر را تا انتهاى ابديت كشيده و به پايه تختِ روانم بستم، و از تو و آدم خواستم تصويرِ انسان
176
Made with FlippingBook