نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
از شّدت بوىِ تعفن، خدا نَفس را در سينه حبس كرد و اهل زمين و آسمان هم نفسشان بند آمد ونفس نكشيدند. خدا نَفسِ عميقى از آتمسفر و هواى پاك و مقدس خود كشيد و در كائنات دمید و همه از آن هوا نَفس کشیدند و نفسشان بالا آمد. و خطاب به حوا گفت: تو قرار بود مردابها را درياچه هاىِ شرابِ قرمزِ شيرين كنى، تو قرار بود دشت هاى ذوق و شوق را جانشين دشت هاى حُزن واندُوه بندگان من كنی. ولی حال فرزندان ناخلف تو قبورپيروان اديان را نه يك بار بلكه چندين بارآتش زده و ويران مى كنند، آنها از خاك مؤمن هم مى ترسند، و از ارواح آنها شرم نمى كنند، استخوانهاى مرده ها را به گرو بر مى دارند، خون خلق خدا را بجرم آنكه مرا به أسم ديگرى صدا مى زنند، مى ريزنند وحيّا نمى كنند، و حال تو در مقابل من ایستاده و شکایت می کنی، و من چاره ای ندارم جز اين كه " طلسم قلب تو را شكسته و خمير تو را از سر نو بسازم. نوردرغيبت زيبائى دوام نياورده وغروب مى كند، ولى زيبائى درغيبت نور بيشتر دوام مى آورد، بهمين خاطر بود كه زيبائى را رحم و زن را معلم اول فرزندانم كردم، تا در غياب نور " دوام بياورد. ولى حال كه غرور در زيبائى تو نفوذ كرده، نور هم از تو مى گريزد. خدا، كه آنى ازساير كائنات غافل نبود، زندگى را در آنها دميد، و از سرالله خواست که عبايشان را بر سر كائنات بتكانند تا عطرمحبوب درهوا پخش شده و بوى مشمئز كننده را بكل از بين ببرد. هر زمان بوى مشمئز کننده اعمال، رفتا، گفتارو نيت هاى بى ايمانان هوا را متعفن مى كند، خدا از سرالله مى خواهد عبايشان را برسركائنات تكان دهند تا عطرِ خالق، كه درروز ازل بر عبای ايشان پاشيده شده بود، هوا را معطر کند و خلق خدا از آن هوا نفَس كشيده وبه الطاف حق اميدوارشوند. به فكر حوا گذشت پس نقش آدم چيست؟ خدا فكرش را خواند و در جواب گفت:
185
Made with FlippingBook