نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
هرگزعشق مرا بخود زير سئوال مبر، از من اطاعت کن در غیر اینصورت مجبورم از تو براى هميشه فاصله گيرم و كاسه شيرت(نقره داغ قلبت) را بشكنم. " اى حوا! اگر از تو فاصله گیرم، دردى خواهى كشيد كه از حد تصور خارج است. حوا، كه در بدر دنبال نور و شرآب الهى مى گشت، تا اين لحظه نمى دانست كه قلبش نقره داغ و كاسه شير است و خدا كاسه شير او را هر صبح و شب از شير، كه غذاى نوزادان است، پر مى كند، تا نميرد و تا زمانى كه قلبش نقره داغ طلا و جام نشده است و از دستورات الهى اطاعت نكرده است، از شراب الهى، كه جوهرو شيره جان محبوب است، پر نخواهد شد. خدا آهى كشيد و قلوبِ اهل اين عالم، أهل عالم ملكوت و سرالله بى نهايت غمگين شدند، و حوا هم چنان غمگين شد كه تختِ روان تنش براى روح او بالش درد شد، و شنيد كه خدا مى گويد: حورى بهشتى من سرش خورشيد و قلبش ماه بود، و چون اسرارآمیز بودن و رمز و راز را دوست مى داشتم جعبه جواهراتم را در قلبِ او(ماه) به امانت گذاشتم، قلب او اسرارآميز شد. از او خواستم هر هزار سال یک بار خود را در آبِ حيات غسل دهد تا نفسِ امّاره سر و قلب او را تصاحب نكند. حال هزاران سال گذشته است و هيچكس هنوز يك پرى را نديده است كه خود را در آبِ حيات غسل دهد. حال دود و دخُان نفسِ امّاره كنج مرا پوشانده است. حال رنگ ياقوت قرمزِ آتشینِ من، که نشانه عشقِ من به حوا بود، ازنافرمانى های حوا رنگش تيره وسياه شده و در صدف تاریک " سینه حوا غلت می خورد. حال شیطان سرو قلبِ انسانها را تصاحب كرده است. خدا اشاره به مادرانى مى كرد كه وظيفه مادرى را درست انجام نداده اند، و حال عوض خدا، شيطان سر و قلب فرزندان آنهارا تصاحب كرده است. حوا در تاريكى محض ايستاده و بخیال واهی خود می خواست انوار زمان را به تاریکی مکان بدوزد، يعنى زمان بخرد ویا زمان را از رفتن باز دارد. غافل از آنكه جز سرالله هيچ نفسى قادر نيست انوارِ زمان را به تاريكىِ مكان بدوزد و او هم به ندرت چنین مى كند، چون نمى خواهد
196
Made with FlippingBook