نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
وچون در آن لحظه به خدا بسيار نزديك بود جواب فورا به قلبش آمد، و جواب این بود: حال كه آرزوى انسان شدن در سر مى پرورانى مقام ومنزلت سرالله را، تا اندازه اى كه ظرفيتِ شنيدنش را داشته باشى، برايت فاش مى كنم. خدا مكث كرد و عشقى را، كه در قلبش به سرالله احساس مى كرد، دركائنات دميد، تا آنها هم آمادگى و ظرفیت شنیدن مقام سرالله را از زبان خود خداوند پيدا كنند، و درحالى كه عشق در صدای خدا موج مى زد، بحاضران حضورش گفت: زمانى اراده كردم تصويرى از خود در جهان ماده كشم. قطره اى از روح من كه همان عشق من است بر خاک مقدس چكه كرد و مانند روغنِ چراغ در روی خاک پاك پخش شد، و هیکل انسان در جلوی چشمانم مجسم شد؛ انسانى كه روح داشت ولى هنوز قلب نداشت، سپس قلبم را فشار دادم و قطره ای از خون من برهیکل انسان پاشید، وخون من قلب انسان شد و نورو زيبائى ام بتمامها درهيكل انسان ظاهر شد. من چهرهِ خود را در چهره آن انسان ديدم، و اراده ام را به او تفویض کردم تا او هم، مانند من، هر چه را اراده کند انجام پذیرد، وعاشق آن تصوير شدم! وازآنجا كه روح و خون او از آن من بود، او را مخزن اسرارم كردم و اسرارم را پیش او به امانت نهادم، واو را سرالله ناميدم. سرالله، كه از روحِ و خونِ من بود، سپر بلاى انسانها شد. بهمين خاطر هرزمان تيرِزهرآگينى به طرف قلبى رها مى شود اولّ بر قلبِ سرالله می خورد تا او به داد آن نفس رسيده و در دردش شريك شود، يا بخوابش رفته و او را از خطر آگاه كند و يا دعائی بخواند تا رفع خطر شود. حال آن قطرهِ خونى را، كه نثار سرالله كردم قلبِ وجود و سپرِ بلاى انسانها شده، و آن قطرهِ روحى را هم كه نثارش كردم درهر آن جان مى دهد تا جان بخشد. إين است مقام سرالله! خدا طورى ازسرالله حرف زد كه همه كائنات عاشق سرالله شدند، نفس حوا هم بند آمد، چون تا بحال ايشان را در مقام پدر بزرگ بسيار مهربان مى ديد و ازمقام ايشان پيش خدا بى خبر بود. ولى از آنجا كه غرور دامنش را محکم می کشید و اجازه نمى داد که انوار حق و انوار زمان
202
Made with FlippingBook