نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

هفت تا شمشيررا در دستانش گرفته بود تا آنها را عوض آنكه در گلوى نفس اماره اش فرو كند، در گلوى خدا فرو كند! يكى از شمشيرها، شمشیرى بود كه بفرمان خدا خمير تن حوا را از يك لايه نور، يك لايه خاك و يك لايه آب گرفت تا زمانى كه خاك به خاك و آب به آب باز مى گردد نور هم به خدا باز گردد. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا حوا را چند بعدى خلق كرد تا حوا بهر سو كه مى نگرد همه جوانب را بيند. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا زيبایى را در قلب، و نور را در سر حوا بوديعه گذاشت. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا حوا را مادر كرد وعكس بهشت را در زير پاهايش انداخت. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا به روح حوا رقص را ياد داد، تا او با نسيم اراده الهى تاب خورده و برقصد. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا گرد اكسير را برحوا پاشيد و مسِ وجودِ حوا را طلا كرد تا حوا هم مثل طلا بدرخشد. شمشيرديگر، شمشيرى بود كه بفرمان خدا، حوا را لحنِ شيرين و مليح اشعار شاعران كرد، لحنی که در هوا پخش وبر قلوب می نشست. ولى حال، كه سه لايه هستى حوا در زير حجابهاى تيره شخصيت، آبرو، غرور، احترام و غيره مدفون شده بودند، حوا مى خواست هفت شمشيرى را، كه خدا بر خاك زده و حوا را از خاك آفريده بود، را در گلوى خدا فرو كند، و نفسِ امّاره هم مرتبا در گوشش مى خواند كه غم او ربطى به غمگينى خدا از دست او ندارد. (سالها قبل حوا به آدميان درس حكمت می داد، و به آنها مى گفت هر گاه بی دليل غمگين مى شوند نشانه آنست كه خدا غمگين است.) زندگى حوا گره كورو راز دردناك شده بود. غرورش هم مرتبا به او نهيب می زد كه اگر زندگيش گرهِ كور و راز دردناك است به خاطر غمگينى خدا از دست او نيست، به خاطر خيانت آدم است.

216

Made with