نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

در جواب گفت: از من مى شنوى قاضى نشو. ولى اگر شدى و نفسى را ديدى كه از خود دفاع مى كند بدان كه نه خود را شناخته است و نه خداى خود را، واگر نفسى را ديدى از حق دفاع مى كند، بدان كه خود و حق هر دو را شناخته است. از يار بى نشان پرسيد. " خود " جواب آمد : خداوند همان يار بى نشان است که از روز ازل نشانى از زيبائى اش، يعنى را در دل انسان به امانت گذاشت تا انسان از آن نشان او را يافته و بشناسد. بهمين خاطر خدا را بشناسد تا خداى خود را هم بشناسد. " خود " از انسان خواست اول پرسيد: تو خود را شناخته اى؟ جواب آمد : در راه خودشناسى خطرات و امتحانات بى شمارى است، و يكى از آنها همين سئوالى است كه از من می كنى و مرا به چالش مى كشی. پرسيد: چرا؟ را ديده و شناسائى كرده ام مدعى هستم. " خود " جواب آمد : اگر بگويم زيبائى معشوق يعنى اگر بگويم او را نديده و نشناخته ام، چگونه ناديده مى تواند با اطمينان از زيبایی معشوق داد را شناخته بودم زبانم بند و قلمم هم از شوق شكسته شده بود. " خود " سخن دهد، اگر و من هم اگر جای تو بودم اين سئوال را ازهيچ كس نمی پرسیدم چون اين سئوال انسان را به امتحان مى اندازد، و تو هم جواب درستى نخواهى گرفت. از هويت جواب دهنده پرسيد. پرسيد: تو كه، و يا چه هستى؟ جواب آمد: من نمى دانم چه هستم و يا كه هستم! من نه آنم و نه اين! گاه زبانم ،گاه قدم ، گاه قلم، گاه كلمه! شايد جيوه ام و خدا مرا پشت شيشه مى كشد، آیینه مى سازد و نورش را بر آن مى تاباند تا

37

Made with