نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
پرسيد: اگر هنوز درآتش اطمينان نسوخته اى، چگونه با اطمينان كامل جواب سئوالات مرا مى دهى؟ جواب آمد: با آنكه هنوز در آتش اطمينان نسوخته ام، ولى گرماى آتش اطمينان به زبان ، به قلم و به قلب من مى خورد. پرسيد: مگر تو كه هستى؟ جواب آمد : من طالب ملكوتم! پرسيد: طالب ملكوت؟! در جواب گفت: بله طالب ملكوت! من طالب ملكوتم و با ایمان كامل بطرف آتش اطمينان قدم بر می دارم. در يك دستم به جای شمشيرقلم، و در دست ديگرم جامى لبريز از طلب است، نگاهم هم به نقشه دوخته شده است. در حالى كه قدم و قلم مى زنم وسخن مى گويم؛ از جام طلب هم قطره قطره مى نوشم. شبها عصا و يا اراده ام را با ذكر حق محكم سه بار برزمين سخت مى کوبم تا زمين در زير پاهايم سختتر شود و در طول روز قدم نلغزد تا به نقطه اى كه آتش اطمينان در آنجا مى سوزد، رسم. حال كه گرماى آتش اطمينان از مسافات دور به زبان، قلم، و قلب من مى خورد؛ منهم با اطمينان كامل سخن مى گويم. از گرماى آتش اطمينان و ملكوت پرسيد. جواب آمد: گرماى آتش اطمينان زندگى مى بخشد. گرماى تن ما از گرماى آتش اطمينان
است وشهادت به زنده بودن ما مى دهد. ملكوت هم در قلب ماست. پرسيد: گرماى تن حيوانات از كجا مى آيد؟ آنها كه ملكوت ندارند!
46
Made with FlippingBook