نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

قصه گو حرف سئوال كننده را قطع كرد و گفت : ولى ندارد. من از تو خواستم تو از یک زاويه تازه به صحنه حیات، خلقت انسان وآدم و حوا نگاه كنى، تا زيبائى نقشى كه خداوند در اين عالم كشيده است را واضحتر و بهتر بينى و به حكمت هاى پشت پرده پى برى. پس اگر رفيق راهى، باورها ى كهنه، سنگين و قديمى را براى مدت كوتاهى هم كه شده از شانه هايت پایین بگذار، سبكبار شو تا آنتن هايت بالا روند و تو با چشم سر و دل، هر دو عوالم پنهان را ببينى، بدون آنكه به آنچه كه در كتب الهى آمده است شك كنى. پرسيد: چگونه به آنچه كه در كتب الهى آمده است شك نكنم، وقتى تو همه را رد مى كنى؟ قصه گو گفت: من كه هستم كه كتب الهى را رد كنم!!؟ اقتضاى آن زمان بود كه پياده بزيارت روى، ولى حال در مدت زمان بسيار کوتاه خود را به زيارتگاه رسانده و بزيارت مى روى. زيارت يكى است ولى وسيله راه سریع تر، آسانتر و نمايانتر شده است. آن زمان قلب به زيارت گواهى مى داد، حال عقل و قلب هر دو با هم بايد به درستى آن گواهى دهند. حال حاضرى كه با عقل و قلب هر دو به زيارت باغ بهشت و آدم و حوا برويم ؟ شنونده داستان بعد از چند لحظه سكوت به اين سفر روحانى رضايت داد. و قصه گو گفت: در اين داستان نسل آدم به دل نسل حوا گره زدند، پس بايد شرح مختصرى از خلقت انسان دهم تا به اصل مطلب رسم. کنم. ‌ شنونده داستان گفت: گوش می قصه گو گفت: حال كه باورها ى كهنه و قديمى را دور ريخته و سبکبار شده ايم و نيت ما هم براى اين سفر روحانى پاك است، امواج و ارتعاشاتى كه از مغز و قلوب ما بر مى خيزند با امواج و ارتعاشاتى كه كهكشان را ساخته اند موافق هستند، و ما با توكل بخدا، سفرى به باغ بهشت كرده و به زيارت آدم و حواى مقدس مى رويم. قصه گو ساكت شد تا خود را آماده سفر كند، و بعد از چند لحظه به سخن آمد و گفت :

87

Made with