Hava
99 ... چنینگفت حوا بـا آن موجـود عزيـز در شـکم مـادر ارتبـاط روحانـی نزديـک بـر قـرار کنـم. میدانسـتم كـه تمـام خطـوط ارتباطـی قطـع اسـت جـز يـک خـط و آنهـم خـط ارتباطـی روح بـا روح! جنیـن از مـاده و روح اسـت و مـن دس ـتم از م ـاده كوت ـاه ب ـود ول ـی ب ـا دع ـا و مناج ـات میخواس ـتم ك ـه بـا روح او ارتبـاط بـر قـرار كنـم. و بـرای آنکـه انـوار و حـرارت دعـا بـه بـذری كـه تـازه كاشـته شـده بـود برسـد، و او هـم مـرا بیحجـاب ببینـد بايـد در ايـن سـفر روحانـی حجابهـای تـن و دل را تـك تـك از خ ـود ج ـدا میك ـردم! در شـروع سـفر چشـمها را بسـتم تـا در ظاهـر ظاهـر هـم هیـچ نبینـم تـا ديـده دل زودتـر بـاز و بینـا شـود، و بعـد شـروع بـه دعـا خوانـدن کـردم، بهمحـض آنکـه شـروع بـه دعـا خوانـدن كـردم تمـام عالـم افـکار شـدند و سـر راهـم سـبز شـده و سـد راهـم گشـتند، تـا جلـوی راهـم را بگیرنـد، حـال هـر رشـته مويـم را يـک فكـر گرفتـه بـا خـود میکشـاند! ولـی بـا ذكـر اسـم خـدا خـود را رهـا كـردم و بهراهـم ادامـه دادم، ذكـر خـدا موانـع را از سـر راهـم بـر داشـت، ولـی هنـوز جهـت حرکـت روح خــود را نمیدانســتم، منتظــر شــدم تــا جهــت خــود را بهمــن نشــان ده ـد. چ ـون از قل ـب راه ـی نزديکت ـر ب ـه عال ـم پنه ـان س ـراغ نداش ـتم قلـب را هـم بـا ذکـر حـق از هـر احساسـی فـارغ کـردم تـا شـايد جهـت حرکــت را ببینــد و بشناســد، قطبنمــا شــود و راه را بهطــرف عالــم ناشــناخته نشــانم دهــد... در يــک آن بــا تمــام وجــود بهطــرف قلــب متوجـه شـدم، و قلـب را بهسـويی متوجـه ديـدم، از توجـه شـديد قلـب بـهآن جهـت بـود کـه بـدن هـم در ظاهـر ظاهـر و بـدون اراده مـن بـه آن طـرف چرخیـد، اه از نهـادم بـر آمـد چـون آگاه شـدم كـه قلـب بهطـرف جنی ـن در ش ـکم م ـادر چرخی ـده ب ـود، م ـادری ك ـه در كش ـوری ديگ ـر زندگ ـی میك ـرد! ای خـدای م ـن... قلب ـم ب ـه قل ـب ن ـوه عزي ـزم وصـل شـده بـود! مـدت زمـان کوتاهـی نگذشـته بـود کـه احسـاس کـردم کـه حتـی قلـب هـم حجـاب بیـن مـن و نـوه عزيـزم اسـت... بـه درجـهای از عشـق رسـیده بـودم کـه حتـی قلـب و عشـق هـم در آن مقـام حجـاب
Made with FlippingBook