Hava
27 ... چنینگفت حوا م ـن م ـادر را میدي ـدم ك ـه چگون ـه از عال ـم درد ج ـدا میش ـود و از جوهــر وجــودش جــز عطــری باقــی نمیمانــد، در آن حالــت انبسـاط روح مـاه را چـون طبقـی زر ديـدم، وزمانـی كـه بـه كـرهی درد برمیگشـتم، هن ـوز مسـت عطـر م ـادر ب ـودم و او درحـال پ ـر كشـیدن بـه عالـم ارواح. مـادر غزلـی را در يـك طبـق زر گذاشـت و برايـم فرسـتاد:
يارب، اين بوی خوش از روضه جان میآيد؟ يا نسیمی است كز آن سوی جهان میآيد؟ يارب، اين آب حیات از چه وطن میجوشد؟ يارب، اين نور صفات از چه مكان میآيد؟ عجب، اين غلغله از جوق ملك میخیزد؟ عجب، اين قهقهه از حور جنان میآيد؟ چه سماع است كه جان رقص كنان میگردد؟ چه صفیر است كه دل بال زنان میآيد؟ چه عروسی است، چه كابین، كه فلك چون تتقی است؟ ماه با اين طبق زر به نشأن میآيد؟ چه شكار است كه اين تیر قضا پران است؟ ور چنین نیست چرا بانگ گمان میآيد! مژده مژده، همه عشاق! بكوبید دو دست كانكه از دست بشد دست زنان میآيد از حصار فلكی بانگ أمان می خیزد وز سوی بحر چنین موج گمان میآيد بس كنم، گر چه كه رمز است، بیانش نكنم خود بیان را چه كنی، جان بیان میآيد * در آن زمان اين غزل برای تو چه معنی داشت؟
- او میخواس ـت بگوي ـد ك ـه عط ـر روض ـه رض ـوان را استش ـمام میكن ـد
Made with FlippingBook