عبدالبهاء و داروینیسم

قوانین آن تا به ابد غیر قابل تغییر است تکامل و پویائی را در عرصه تاریخ و فرهنگ نیز مطرود می ساز د. اگرچه او با استعمار انگلستان دشمنی می ورزد اما از همکاری با روسیه استعماری ب اکی ندارد و در نظریه پان اسلامیسم خود عملاً از سلطه عثمانیان و سلطان مستبدعثمانی عبدالحمید بر ایران دفاع می کند و اصولاً از تسخیر ممالک غیر اسلامی توسط مسلمانان بعنوان جهاد دینی نه تنها انتقاد نمی کند بلکه این نوع سلطه و استعمار را کمال مط لوب می داند. در واقع همه کسانی که قلبشان آکنده از تعصب دینی و یا سیاسی است با استعمار مشکلی ندارند. این افراد با استعمار دیگر کشورها توسط خودشان موافقند ولی از اینکه خودشان توسط دیگر کشورها یا دیگر ادیان تسخیر و استثمار شوند ناراحت می شوند. کلید نفی استعما ر و استثمار در نفی همه نوع تعصب است در حالیکه افرادی مانند اسدآبادی تعصب و نخوت گروهی را تجلیل می نمایند. در واکنش به نادانی سنت گرایان مذهبی، بسیاری از دانشمندان و ف لاسفه غرب که بخوبی از ستیز میان نظریات علمی و ظواهر متون دینی باخبر بودند ، دستخوش اشتباهی ه مانند خطای سنت گرایان دینی گشتند. بدین ترتیب که آنان تفاوت میان دانش تجربی و قضایای فلسفی و دی نی را فراموش نمودند و در نتیجه پهنه دین و فلسفه را به پهنه دانش تجربی تقلیل دادند و به اسم علم ولی با تعبیری فلسفی از قضایای علمی به نفی دین و حقائق روحانی پرداخت ند. بعنوان مث ال وقتی که لامتری فیلسوف فرانسوی در قرن هجدهم با دانش پزشکی آشنا می گر دد و از قوانین ح اکم بر بدن انسان اطلاع می یابد بدون آنکه بداند از روش علمی منحرف می گردد و از این واقعیت علمی یک نظریه فلسفی را استنتاج می کند . بدین ترتیب که وی وجود قوانین زبست شناسی را با باور فلسفی ماده گرائی و به همین ترتیب 7 نفی دین و خدا یکی می گیرد و در نتیجه قضایای علمی را دلیلی برای اثبات عدم وجود خدا و وحی بر می شمارد. در قرن نوزدهم مارکس با تأکید بر اهمیت عوامل اقتصادی در تاریخ چنین تصور می کند که فاسفه ماده گرائی و نفی دین و خدا نتیجه منطقی آن نظریه است. حقیقت اینست که حتی اگر نظریه اقتصادی مارکس یعنی زیر بنا بودن اقتصاد درست هم باشد این نظریه اول مطلبی است تجربی در حالیکه نظریه دوم مطلبی است فلسفی و غیر 8 مطلب هیچگونه ربطی به بودن یا نبودن خدا ندارد. تجربی. می بین یم که هم لامتری و هم مارکس از شهرت علم سوء استفاده کردند تا آنکه نظریات فلسفی و دینی خود را به اسم علم به مردم تلقین نمایند. اما شاید مهمترین شکل این تقلیل ف لسفه به علم در ارتباط با داروینیسم صورت گرفت. داروبنیسم یک نظریه تجربی و علمی است که درستی یا نادر ستی آن بر مبنای روش علمی یعنی تجربی استوار است. این نظریه نشان داد که همه جانوران در طول تاریخ در معرض دگرگونی و تکامل قرار گرفته اند و شکل و ساختار بدنی آنها تحول یافته است و بدین ترتیب ظهور آدمی بتدریج و در توالی ظهور نبات از جماد و حیوان از نبات و انسان از حیوان صورت یافته است. ا ین مطلب مطلبی تجربی است و درستی یا نادرستی آن تنها بر اساس روش تجربی و علمی قابل بررسی است. اما بسیاری از افراد از این نطریه تجربی و علمی یک استنتاج فلسفی و دینی کردند یعنی این دگرگونی را بعنوان دلیلی برای اثبات اینکه آدمی فاقد ر وح انسانی است و با دیگر حیوانات فرقی ندارد و اینکه خدائی در کار نیست و غایت و معنائی در خلقت وجود ندارد بر شمردند. بعلاوه بسیاری از این نویسندگان با انحطاط انسان به رتبه حیوان و طبیعت به این نتیجه رسیدند که قانون حاکم بر طبیعت یعنی اصل تنازع بقا باید بر صحنه زندگی آدمیان نیز حکمفرما باشد و در نتیجه راه تکامل و پیشرفت انسان و جامعه را در سلطه قانون تنازع بقا تلقی کردند. در این تقلیل انسان به عرصه طبیعت ، داروینیسم نظریه ای علمی به نظریه ای اجتماعی تبدیل گردید که بر طبق آن جنگ و خشونت و زور و نابرابری افراطی طبقاتی و نژاد پرستی و زن ستیزی و برده داری و استعمار و دیگر مظاهر خشونت بعنوان مفاهیمی طبیعی و عقلانی و اخلاقی که به تکامل جامعه و تاریخ منجر می شوند قلمداد گردیدند. هم اکنون میان جامعه شناسان واژه داروینیسم اجتماعی به معنای توجیه سرمایه داری محض و نابرابری افراطی در بازار آزاد تعریف معمولاً وشده مورد نژادپرستی و استعمار و م رد سالاری و تبعیض و نابردباری فرهنگی و دینی و یا برده داری و کار اجباری همگی جلوه های انحطاط انسان به منطق جنگل می باشند. بعلاوه در عرص ه اقتصاد شیوه های تولید ماقبل سرمایه داری مانند برده داری و فئودالیزم بمراتب بیشتر با تنازع بقا هماهنگی دارند تا سرمایه داری که در آن اقلا اصل برابری صوری و قانونی همگان نهادینه شده و معمولا هم با دمکراسی سیاسی قرین می گردد. از آن گذشته چنانکه بعداً خواهیم دید هم نظام اقتصادی کمونیستی و هم نظام اقت صادی سرمایه داری افراطی هر دو مظ اهری از تقلیل انسان به رتبه حیوان هستند و این مطلب در باره کمونیسم مصداقش آشکار تر است. یعنی بخلاف رسم متداول در میان برخی از جامعه شناسان که تنها سرمایه داری را مظهر داروینیسم اجتماعی دانسته و کمونیسم را نقطه مقابل داروینیسم اجتماعی انتقاد قرار می گیرد. ولی حقیقت اینستکه بر خلاف تصور ایشا منطق دار وینیسم اجتماعی منحصر به یک نوع رواب ط اقتصادی نیست بلکه همه انواع نظامهای فرهنگی و سیاسی و دینی که بر مبنای خشونت و زور و منازعه استوار اج تماعی می با شند. مثلا ناسیونالیسم افراطی و تجلیل جنگ و نظام ی گرائی در ع رصه رو ابط سیاسی و یا از جمله مظاهر داروینیسم

باسم معمولاً

ن اولاً

ند

7 نگاه کنید به

La Mettrie, Julian O, Man a Machine. La Salle: Open Court, 1943.

8

بعنوان مثال نگاه کنید به

Marx, Karl and Engels, Friedrich, German Ideology. New York: International Publishers.

Made with FlippingBook Ebook Creator