نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

در جواب گفت : بهشتِ مس، طلاست. بهشتِ گردهِ گُل، عسل است. بهشتِ آب، زندگی بخشیدن است. بهشتِ شیر، دهان باز نوزاد است و بهشت شراب، مستی بخشیدن است، و بهشتِ انسان هم درخشیدن مانند طلاست، شیرین شدن مانند عسل است، زندگى بخشیدن مانند آب حیات است و مستى بخشيدن مانند شراب است. انسان بايد به بهشت خود وارد شود چون مس وجود، در كشور طلائى حق جا ندارد، زهر تلخ نيش زنبور، در رودخانه عسل جا ندارد، در عالم زندگان، جا براى مردگان نيست ، در كاسه شير خدا، جا براى یک تار موى سياه نيست، و درعالم انوار جا براى انسانى كه هنوز خود و خداى خود را نشناخته است، نيست. قصه گو براى لحظه ای سكوت كرد. او مى خواست نمايش ديگرى از زندگى آدم و حوا بگذارد. بعد از مكثى كوتاه در ادامه داستان گفت: غلطيدند. ولى ‌ در صدف بهشت، آدم و حوا دو مرواريد غلطان بودند، و در يك صدف مى نسل آنان در خارج از بهشت به گردن هر كس و نا كسى آويختند تا حق و حقوق خود را به يکديگر ثابت کنند. در باغ بهشت گردنهاى آدم و حوا، پرچم های بی رنگی بودند، که به نام حق افراشته شده بودند. ولى در خارج از بهشت، نسل آنها براى جنگ با يكديگر، گردن كشيدند و پرچم هاى رنگارنگ یکديگر را آتش زدند. در بهشت، آدم و حوا هر دوسايه هاى شيرين نور و زيبایى بودند. ولى در خارج از بهشت، نسل آنان از تلخى مانند زهر مار شدند و مذاق نور و زيبایى را تلخ كردند، و نداى سِّرالله را نمى شنيدند كه آنها را خانم و آقا خطاب كرده و مى فرمودند: ملاقات شما با هم اتفاقى نبود، سرنوشت ساز بود. نسل آدم و حوا صوت مليح و مهربان سِّرالله را نمى شنيدند، که مى فرمودند: از جهنم نادانى بيرون آئید، از هواى پشت پرده و ملكوت نفَس كشید، و نَفس را در عالم رنگ ها بيرون دهید تا وحدت رنگها و دلها را با چشم دل ببينید، و قلوبتان ازيكدیگر پاك و مطهر شود. از من بشنوید و ديوار اين زندان، كه با دست خود و براى خود ساخته اید، را با چكش اراده خراب كنید، تا گنج را در زير پاهايتان و در درون اين خراب آباد بيابید، خود را با جواهرات علم و حكمت زينت دهید تا از انعکاس نور و زیبائی شما؛ آب رودخانه ها، فيروزه مذاب شوند و خورشيد را در حين غروب از مشرق نو و تازه اى بيرون كشند. ستارگان هم عوض چشمك زدن، بر شما چكه كنند، و صورت مثل ماهتان را غرق بوسه نمايند.

122

Made with