نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

من بخواهى خود را هدف تيرهاى زهرالود آدم كنم، روح مرا از قفس تن آزاد كن تا به سوى تو پرواز كنم.، چون پشت حوا به نور وچهره اش بطرف تاريكى بود، اگر روح حوا در آن لحظات از قفس تن جدا می شد، روح عوض آنكه بسوى نور پرواز كند بسوی تاریکی پرواز می کرد. حوا نمی دانست که قلبش محراب است، و محراب به هر جهت بچرخد، روح هم در موقع جدا شدن از جسم درهمان جهت پرواز مى كند. حوا ساكت شد تا جواب نور را بشنود، ولى چون نور ساكت بود به حرفش ادامه داد و گفت: ولى ... ولى اگر آدم با من وفا مى كرد، هر دو با هم بر امواج خون من سوارى مى كرديم. اگر آدم مرا بإندازه اى كه من دوستش داشتم، دوست داشت تنها زيبايى مرا در آئینه مى ديد، مى شدیم واز تنهایى " ما " عيبم را نمى ديد، ونور او با زيبائى من يكى مى شد ، من وآدم رهایى مى يافتيم. ولى افسوس....و صد افسوس که در سر من هواى پرواز بود، و پاهاى آدم به زمين سخت " غرايزش چسبيده بود. حوا نمى دانست كه علت خلق انسان، خود و خدا شناسى است. او نمى دانست كه خدا عشق آدم را وسيله قرار داد تا قلب مسى اش را نقره داغ و آنرا طلا، و طلا را براى شراب الهى جام كند، تا حوا خود و خداى خود را بشناسد. حوا نفس را تازه و حرفش را با نور ادامه داد و گفت: زمانى كه براى اولين بار آدم را در خارج از بهشت ديدم، فرش قرمزى در جلوى پاهاى من وآدم پهن شده بود تا ما را با هم به بهشت باز گرداند، و بقلبم گذشت كه سرنوشت را ملاقات كرده ام. ولى حال الياف آن فرش قرمز، فرشى كه خدا در زير پاهاي من و آدم پهن كرده بود، از اشك و خون من سياه شده است. آدم نه تنها مرا از بهشت دوركرد، تصويرى را، كه خدا از بهشت در ذهنم كشيده بود، را هم خراب كرد.

134

Made with