نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

فرشته نفس عمیقی کشید و ادامه داد و گفت: زمانى حوا را يافتم كه قلبش از نسل آدم شكسته شده بود. او را نزديك درخت سدرةالمنتهى ديدم ؛ درختى كه در زير آن زندگى در مردگان و كسانى كه به آنها ظلم شده است، دميده مى شود. او را ديدم كه گريه كنان دنبال پناهگاه مى گشت، گم شده بود و مى خواست پيدا شود. ولى قبل از آنكه از پاى بيافتد از قلبش مشعلى ساخت و آنرا با آتش عشق روشن كرد. من در نورِ مشعل، تنِ کمانی و فرسوده اش ديدم، ديدم كه تيرهاى عشق را بى هدف در هوا پرتاب مى كند. تيرها هم درعوض آنكه بر قلب آدم نشينند، برگشته و تن خود حوا را خونين و مالين مى كردند. تن هلالی حوا را مى ديدم كه از عشقِ آدم، با سنفونى أفلاك ، با ماه، با خورشيد و ستارگان مى رقصيد، بخيال آنكه آنها هم به خاطر او و با او مى رقصند. صوت مليح او را مى شنيدم كه آوازهاى عاشقانه مى خواند، بخيال آنكه هر پرنده وبلبلى كه مى خواند و يا هر نت موسيقى كه در عالم زده مى شود، بخاطر عشق او به آدم، و عشق آدم به او زده مى شود. او را ديدم كه عوض مرواريد، عاشق شن هاى ساحل دريا شده و صلح و آرامش طلب می كند، درحالى كه دنيا با او بر سر جنگ بود، او را مى ديدم كه به دنبال عشق مى دود، غافل از آنكه عشقى كه او طلب مى كرد فرش را از زير پاهايش بيرون مى كشيد. شبى او را در كوچه بدون فانوس و تاريكى ديدم؛ از او پرسيدم كجا مى رود، در جواب گفت به دنبال نور و وفا مى گردد. غافل ازآنكه نور ووفا با او بود. سايه ها را مى ديدم كه او را تعقيب مى كنند، سايه هایى كه از تاريكى بر خاسته بودند. هرگز چنين عنصر پاكى را، در نور نديده بودم! شنيدم خود را سرزنش مى كند، وآنچه را كه از مال دنيا دارد از خود و از تن خود جدا مى كند، تا طمع سايه ها را سيراب كند. ولى آنها تشنه خونش بودند، و خونش را طلب كرده و مى خواستند روحش را قبضه كنند تا حوا را هم مثالى از خود كنند. ولى او كه ازدنيا و آنچه در آن بود بى نصيب بود، قلب را سپر روح كرده بود تا روح را نجات بخشد.

156

Made with