نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
سرالله با آنكه جواب اين سئوال را قبلا داده بودند، بروى خود نياورده و با مهربانى فرمودند: با پر فرشتگان، با خون دل، اشک چشم و پوستهای خشک زخم های دل مجروحت، كتابى در تربيت آدم نوشتى. كلمات كتابت از بلور و كريستال بودند، و آنرا براى آدم خواندى و او را مُتنَبّه کردی. ولى قبل از آنكه جام خالى قلب آدم را از آب حيات، كه عشق بى قيد و شرط بود، پر كنى او را به حال خود رها كرده و رفتى و آدم گمان كرد كه خواب حوا را می دیده است. غافل از آنكه تنها خداست كه براى ما خواب مى بيند، و ما هم در رويائى كه خدا در روز ازل براى ما ديده است، چشم باز كرده ايم و تا زمانى كه به عهد و ميثاق خود با خدا عمل كنيم در روياى او باقى خواهيم ماند، درغير اين صورت از خواب و روياى خدا جدا شده و در تاريكى چشم باز خواهيم كرد.، سرالله سكوت كردند و بعد از چند ثانيه ادامه دادند و فرمودند: آدم هم بخيال آنكه حوا و كتاب حوا را در رويا ديده در تاريكى از خواب بيدار شد، و به محبت خدا به خود شك كرد. حوا حرف ايشان را قطع كرد و پرسيد: چرا؟ در جواب فرمودند: چون آدم جامِ عشق و محبت را از دست ساقى (حوا) سر نكشيده از ميخانه و یا تماشاخانه پادشاه بيرون رفت. باز حوا پرسيد: چرا؟ فرمودند: جام قلب حوا، از قلب خدا از عشق پر و لبریز می شود، بهمين خاطر خدا حوا را مادر كرد، و او را مامور كرد كه عشق را در همه احوال و بدون قيد و شرط نثار آدم کند. بهمین خاطر زمانی که جام آدم از عشق خالی شد تمام درس هاىِ علم و حكمت را كه ياد گرفته بود فراموش كرد، به خود مشغول شد و محروم ماند. سرالله ساكت شدند و سخت در فكر فرو رفتند. حال تمام فكر و ذكرشان وضع آدم بود. دريك آن در پرده های نور ناپدید و پنهان شدند، رفتند تا بداد آدم برسند و در دردش شريك شوند.
164
Made with FlippingBook