نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

خدا از فضل و عنايتش سرالله را مامور كرده بود تا به داد كسانى كه از رويايش بيرون رفته بودند برسند، و آنها را دوباره به رويایى كه خدا براى آنها ديده بود باز گردانند. سرالله ساكت بودند و هیچ كائنى از كائنات جرأت نداشت سكوتشان را بشكند. همه صبر كردند تا ايشان پرده هاىِ نور را كنار زده و باز گردند. سر انجام باز گشتند واولين سئوالى كه از سر حوا گذشت را خواندند: چه تفاوتى بين سرالله و بقيه انسانهاست؟ حوا مى خواست شرح مقام سرالله را از زبان خود ايشان بشنود. سرالله در جوابِ حوا با لحن بسيار محبت آميزى فرمودند: من فرشته نيستم. من انسانم و مقام عبد را در خدمت نوع انسان گرفته ام. در خدمت قدرت نيست، ولى اگردر خدمت به خلق خدا ،از خود بگذرى خداوند اسرارش را تك تك برايت باز و گشوده مى كند، وعلم به اسرارالهى به تو قدرت فوق العاده خواهد داد، قدرتى كه بايد در خدمتش به كار گيرى. من هم تا اين لحظه كه با تو صحبت مى كنم " چنين كرده ام . سرالله مكثى كرده و دوباره به حرفشان ادامه داده و فرمودند : بعبارت ديگر من از دنيا گذشتم تا عبد خدا شوم، و هنگامى هم كه عبد خدا شدم خدا از من خواست تا به خلق او خدمت کنم. من اطاعت خدا را كردم. در خدمت خلقش، اسرارش جلوى چشمانم باز و گشوده شدند و چون پرده درى نكردم خدا كليد مخزن اسرارش را بدست من " و سر كار آقا خطاب كرد. " سرالله " داد و من امانت دار اسرار خداوند شدم، و مرا اين تصوير، تصويرى بود كه سرالله از انسان کامل در ذهن حوا كشيدند، و بعد از مكث كوتاهى فرمودند: حال هر زمان كه نسل حوا و آدم اراده كنند من در كنارشان براى خدمت حاضر مى شوم. درغم و شادى آنها شريك مى شوم، و چون در طالع آدم و حواست كه تصويرى از خدا را دراين عالم بكشند و براى خدا آئینه بسازنند، من هم که عبد خدا هستم صدايم را بروى آنها " بلند نخواهم كرد، و اين اولين درسى است كه خداوند بمن داد.

165

Made with