نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
الهى خواستم تن او را با پرهايشان بپوشانند تا محفوظ بماند، و فرشته اى را هم مامور كردم كه مواظب او باشد و از او حمايت كند تا از شّرِ اشرارو مارهای نفس وهوى در امان باشد. " حال آن زن در مقابل من ايستاده و سد راه من شده است. حال سرِدرد دل خدا با حوا باز شده بود واز آنجا که حوا را بسیار دوست می داشت اراده كرد رازِ خلقت حوا را برای حوا فاش كند وچون يك نمايش براى كشفِ حجابِ حقيقتِ وجودى حوا كفايت نمى كرد، خدا مجبور شد حقيقت وجودى حوا را در چندين نمایش متفاوت نشان دهد، تا حوا به مقام خود پى برد. و خدا پرده اول نمايشنامه را در جلوى چشمان حوا و تمام كائنات اين چنين به تصوير كشيد: از يك قطرهِ عشق و یک ذرهِ خاك، خميرتن حوا را در نور گرفتم و از آن خمير مجسمه اى ازهيكل يك زن ساخته و در او زندگى دميدم، عشق را مانند جريانِ برق در رگهايش جارى كردم تا خلقِ من از طريق او نديده ها را ببينند، نشنيده ها را بشنوند و آنچه را، كه غير قابل لمس بود، را لمس كنند تا به عوالم پنهان من شك نكنند. ولی حال او مانند يك مجسمه يك زمان با دستهاي خود زن را خلق كردم، زنى كه سايه نداشت واو را كنيزِ خود ناميدم، به او اطمینان کردم و گنجم را پيش او به امانت گذاشتم. حال او از خود، سايه ساخته و سايه اش مانند مار روى گنج من خوابيده است، و اجازه نمى دهد كه آدم به آن گنج نزديك شود. اونمى داند هر كه گنج دهد نه تنها رنج نمى بيند، گنجنيه اش هم به او باز گردانده مى شود. او نمى داند اگر گنجم را از او پس بگيرم، رنج جاى خالى گنجش را پر خواهد كرد، او نمى داند اگر گنج مرا، كه همان عشق من است، با اراده خود با خلق من قسمت كرده و پخش " كند، آن گنج دوباره برايش جمع خواهد شد. خدا ساكت شد. از غمِ خدا نَفس در سينه ها حبس شد. دردى از اين دردناكتر نيست كه خالق از آنچه با دست هاى خود خلق كرده است بى وفائى " سنگى چهره به چهره من ايستاده و مرا سئوال پيچ مى كند. خدا پرده دوم نمايش را براى كائنات چنين تصوير كرد:
178
Made with FlippingBook