نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

خود را به رنگ خون ملت قرمز كنند، با ملت خود عزادارى كنند، شهوت را با عشق اشتباه نگيرند، و درعوض آنكه قصرهايشان را با طلا بسازنند دلهايشان را طلایى كنند، و تا مطمئن نشده اند نفسى در این عالم سر گرسنه به بالين نمى گذارد در ظروف طلائي غذا تناول نكنند. تپهِ نفس را هفت تپه ناميدم، و هفت فرشته زن را، كه نشانه هفت صفتِ الهى بودند، را مامور كردم كه دور سر آن زن طواف كنند، و براى آنكه از شرّ چشمِ شيطان در امان باشند آنها را هفت پرنده بهشتى كرده و از ديده ها پنهانشان كردم، وتك تك آنها را در هفت غرفه بهشت و يا هفت عالم قلب زن، مقر دادم. قلبِ زن هفت بهشت شد و اسم اين عمليات را عمليات رحمتِ الهى ناميدم . و به آن زن هم قول دادم كه در همه احوال با او باشم، او را تنها نگذارم، او را صدا كنم تا او هم مرا بيابد. از صاحب زمان هم خواستم كه انوار زمان را بر قلبش بتاباند تا در هر دوره و زمان با انوار زمان برقصد، تا كائنات هم رقصِ زيبايى را با چشمان خود ديده و با او بچرخند " و برقصند و ازحركت باز نيايستند. طرف صحبت خدا با تمام حواها در تمام دوره و زمانها بود، و صدای خدا هم شنیدنی نبود احساس کردنی بود، و تمام كائنات از طريق قلبِ وجود، قلبِ سرالله، صداى خدا را در قلب هايشان احساس مى كردند، و آنها در سرزمينِ حيرت سرگردان بودند، چون تا بحال مكالمه خدا را با بنده خدا به اين واضحی احساس نكرده بودند، و نمى دانستند كه امروز روزِ پرده بردارى وافشاگرى ازراز خلقت زن است. خدا نَفسِ عميقى كشيد، همه كائنات از نَفس او نَفسِ عميقى كشيدند و به حرفش ادامه داد و گفت: من حوا را از سنگِ نفس ساختم، و یک تكه از سنگِ نفس را به دستش دادم تا به هفت دره نابودى در زير پاهايش پرتاب كند تا فراموش نكند از كجا آمده است و چه خطراتى او را تهديد مى كند و هفت فرشته را هم مامور كردم كه مواظب او باشند تا او در دهان اژدهایى، كه در زير پاهايش دهان باز كرده بود، نيافتد و او را پرى ويا حورى بهشتى ناميدم. بمحض آنكه مراسم نامگذارى تمام شد هفت پرندهِ بهشتى را ديدم كه دور سرش شروع به طواف " كردند.

180

Made with