نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
شده است، و چون انوارِ زمان برآن نمى تابد خورشيد، ماه وستارگانش هم خاموش شده اند، ديوارهايش هم سخت مانند سنگ وغير قابل نفوذند بطوريكه آب هم نمى تواند در آنها نفوذ كند. هوایش ازاعمال و گفتار بی ایمانان به شدت آلوده ومسموم شده بطوريكه هيچ پرنده اى نمى تواند درفضايش پرواز کرده و زنده بماند، حكمرانش هم غرورى است كه از انوار زمان فرار كرده و در آن خرآب آباد زندگى مى كند، و ترا ازرفتن بجلو بازمى دارد، و با صداى ناهنجارِش درگوش تو زمزمه مى كند كه از آدم دورى كنى. و من در زمان حال ايستاده و منتظر تو هستم، تا با اراده خود از اين خراب آباد بيرون آمده و در زمان حال به انوارِ زمان و بمن بپيوندى. " حال من براى تو همان آينده وبهشتی هستم، كه هميشه آرزوى رسيدن به آنرا داشتى. خدا نَفس را در كائنات دميد و ادامه داد و گفت: حال از تو مى خواهم پيش من بيایى و جا براى من و انوارم در قلبت باز کنی، تا یخ قلب تو را با گرمای عشقم شکسته و ترا مانند رودخانه ای از فیروزه مُذاب جارى كنم، در قفسه سينه ات مرواريد ومرجان پرورش دهم، ماهيان دريا را بخدمتت بگمارم و پری دریائی را خدمتگزارت کنم تا تو بی دغدغه در راه خودشناسى وخداشناسى قدم زنى. اگر چنين كنى اسرارآميزت مى كنم واسرارم را براى تو فاش مى كنم، تا تو اسرارم را بخلق " من طوری درس دهى كه آنها كارِ مرا به تو نسبت دهند، به شرطى كه باز بدامِ غرور نيافتى. خدا سكوت كرد تا شايد از طرف حوا نسيم اطاعتى بوزد، و چون نوزيد خدا نفَسِ تازه اى در كائنات دميد و به حرفش ادامه داد و گفت: تو را نصيحت كردم كه اگر دراين آشفته بازار به تو سنگ پرتاب کردند، دیوار شو. اگربه تو گل هدیه دادند، آب وهوا شو تا عطر گل در همه عالم پخش شود. اگر از تو انتقاد کردند، همه گوش شو. اگر تو را تشويق کردند، نردبان شو تا پله پله بالا روى. اگر آبِ حياتت دادند، بنوش و جام شو و آبِ حيات را دور بگردان. اگر تعريفت را کردند، باد شو تا گرد غرور بر دامانت ننشیند. اگر عقاب دیدی، شکار شو. اگر عشق عقاب شدن در سرت افتاد، همه چشم شو. اگر معشوق را دیدی، عاشق شو. اگر طلب معشوقه شدن در دلت افتاد، مغناطيس شو. اگر مرده ديدى، زندگى شو. اگر سنگ دلى را ديدى، سنگ شكن وآتش پاک کننده شو.
191
Made with FlippingBook