نقره داغ
مهرویه مغزی
نقره داغ
اگر مومن حقیقی را دیدی، همه خاك شو و اگر مِس ديدى، كيميا شو. " ولی تو به نصیحت های من گوش نکردی و سخت مجروح شدی. خدا نفس عميقى كشيد وهمه كائنات هم با خالق خود نفس عميقى كشيدند، وادامه داد وگفت : آرزوی من این بود که تو را ابدى كنم و تا ابد ترا در كنار تختِ روانم در كشور انوار ببينم. بهمين خاطر تو را از امواجى خلق كردم كه نوربا آنها حركت مى كرد، تا در زمان صعودت ازعالم خاك با سرعت نور بمن بپیوندی و من ازتو یک شعاع نورانی بسازم، یک سر شعاع نور را به پايه تخت روانم ببندم و سردیگرش را هم در عالمى از عوالمم خورشید كنم، كه تا أبد درخشيده ونور و روشنایى بخشد. ولى حال خورشید من چراغِ ماتمكدهِ غرور شده است. من خون ترا با آتش عشق جوشاندم وعوض شِکر به آن شیرینیِ کلام وعطر عبایم را زدم و شرابش کردم، و هر شب از آن نوشيدم تا تو در رویاى من، رويائى كه در روز ازل برایت " دیده بودم، باقی بمانی. ولی حال، دهانم از آنچه می نوشم بسیار تلخ است. خدا از تلخىِ زهرى كه از دستِ حوا مى نوشيد از سخن گفتن باز ايستاد، و دهانِ كائنات هم تلخ مانند زهرشد، وهمه خاموش شدند. خاموشى خدا بخاطر بى وفائی حوا بود، و سكوتِ خلقِ خدا، بخاطر خدا بود، سعى خدا در اين بود كه رازِ خلقتِ حوا را براى حوا فاش كند تا او به مقامِ خود در اين عالم پى ببرد. ولى از آنجا که خدا آينده را هم می دید، می دانست با این همه توضیحات حوا بر سر عقل نخواهد آمد واو مجبورخواهد شد طلسمِ قلب حوا را شکسته و او را از نو بیافریند. سكوت خدا طولانى شد. همه كائنات منتظر بودند نبضِ خدا بزند، تا نبضِ آنها هم بزند. (منظوراز نبضِ خدا، كارِخدا و ارادهِ الهى است، نبضی است كه قبل از نبض كائنات مى زند)
192
Made with FlippingBook