نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

باعث رنج و درد صاحبِ زمان و پروردگار شود. (اگر خورشيد احساس داشت و انسان هم قادر بود انوار خورشید را به چنگال تاریکی و سرماى زمین بدوزد، خدامى داند خورشيد در هنگام غروب تا چه اندازه درد مى كشيد.) از طرفى خداوند نمى خواست رحمتِ حوا را براى آدم بخرد، چون رحمت میوهِ شيرين وعسلى درخت عشق است، و زمانی درخت عشق ميوه رحمت مى دهد، كه عشق ازحد و اندازه خارج شود، و چون هیچ کس به اندازه خدا بندگانش را دوست ندارد تنها خداست كه رحيم است. بهمين خاطر خدا براى بندگانش از بندگانش رحمت نمى خرد، ولى چون اراده اش را به عشق واگذار كرده است، از خریدن عشق براى بندگانش دريغ نمى كند. خدا كه مقامِ حوا را به اندازه كافى براى او شرح داده بود ساكت بود، و منتظر بود كه نسیمِ اطاعتی از طرف حوا بوزد. حوا هم ساكت بود و قلبش از شدت حضور به سرعت مى زد، ولی مغزش كار نمى كرد. نسیم اطاعت از قلب حوا نوزید. خدا از جّو و فضایِ پاک قفسه سينه خود نفسی کشید و زندگی را در کائنات دميد و به حوا گفت: حال كه غرورفرش قرمزی را، که در زیر پاهایت انداخته بودم، به سرعت بیرون می کشد می خواهم چند راز را براى تو بگویم تا شاید قبل از آنکه با سر به دره نابودی بیافتی فرش " من و دامنِ پاکت را از دستِ ناپاك نفسِ امّاره و غرور بيرون كشيده و بر سر عقل آئى. حوا، كه عاشق رمز و راز بود و آرزوى اسرارآمیز شدن را در سر مى پروراند ومى خواست رازی از اسرار خدا را كشف كند، سرش را بجهتی که صداى خدا از آن جهت مى آمد چرخاند و منتظر شد كه رازهاى خدا را از زبان خود خدا بشنود. حوا اولين حوایى بود كه فضل و عنايت حق چنين شامل حالش مى شد، چون خدا مى خواست او را سرمشق حواها كند، او را طورى متواضع كند كه سرش را به احترام و اطاعت ازحق در زير پاهايش بگذارد و خدا سرش را نوازش کند و نورش را بر سرِبسته و يا سقف بسته فلکِ او بتاباند. خدا مى خواست آب حيات را در كاسه وارانه قلب حوا سرازير كند تا

197

Made with