نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

مى گويد: اگرنزديك تَر " من " مى پرسد: چرا؟ خورشيد در جواب " من " گويد نزديك نيا. بيائى با آتش عشقم ترا خاكسترمى كنم! مى پرسد: حوا چى؟! " من " خورشيد در جواب مى گويد: حوا ترا در آتش عشق من و آتش پاك كننده سوزاند، و حال نور است و در آتش عشق نمى سوزد، او در دل من نشسته است. اويك شعاع نورانى شده و تا سلطنت من باقى و پاينده است با من خواهد درخشيد. از حوا سئوال مى كنم: تو عاشق ماه بودى در دل خورشيد چه مى كنى؟ سرش را زير مى اندازد و از چشمانش چهار جويبار آب حيات، شير، عسل و شرآب جارى مى شوند، و زير لبى بمن مى گويد: عاشق ماه شدم و نمى دانستم ماه عاشق خورشيد است، عشق ماه مرا در دل خورشيد نشاند. قصه گو نفس عميقى كشيد و گفت: بسلامت به زمين باز مى گردم و حوا را مى بينم كه مانند مادرى مهربان به طبيعت شير مى دهد. قصه گو ساكت شد، وچشم هايش را باز كرد. مثل اين بود که از يك سفر بسيار طولانى بازگشته و خسته باشد، نفس عميقى كشيد و گفت: حوا دیگر تاریکی شب نیست. خدا هوشِ نور را به حوا داد و او را مانند روز روشن کرد تا روشنائی بخشد. حوا در زمان حال زندگى مى كند، دست راستش بطرف گذشتگانش، نورّين النرّين، و دست چپش بطرف نسلهاى آینده درازاست، بادست راستش نور را گرفته و به آيندگان تقدیم مى كند. حال او نگين وسط زنجير است، زنجيرى كه از ازليت حوا تا أبديت او كشيده شده است. اگر اين نگين بيافتد حلقه وسط زنجير باز مى شود و ارتباط آيندگان او با نور قطع مى شود و آنها خود بايد بدنبال نور بگردند. روزها حوا بذرهاى نور و روشنایى را بدون وقفه در حياط خلوت خانه اش ( پشت سرش) مى كارد، شب ها آنها را با اشك هايش آبيارى مى كند و با دامن چين و واچين روحش روى آنها را مى پوشاند تا از چشم بد شيطان حفظ شوند و ميوه هاى شيرين آنها نصيب آيندگانش شود. از كوتاهى عمرهم هراس ندارد و مى داند كه اگرهزاران سال هم طول بكشد سر انجام

254

Made with