نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

شود، اگر مى شد نوا، نوازنده اش مى شد. این كبريت كه شمع را با آن روشن كردى، با شمع يكى نيست و يكى هم نمى شود، اگر مى شد كبريت شمع و شمع هم كبريت مى شد. روغن این چراغ آتش مى خواهد تا روشن شود، روغن با آتش يكى نيست و يكى هم نمى شود، اگر مى شد روغن آتش مى شد، و آتش هم روغن چراغ مى شد. اين چراغ روشنائى مى دهد ولى روشنائى نيست و روشنائى هم نمى شود، اگر مى شد چراغ روشنائى مى شد، و روشنائى هم چراغ روشن. اين عاقل روشنگر كه چنين داد سخن مى دهد و روشنائى مى بخشد، با روشنگرى يكى نيست و يكى نمى شود، اگر مى شد عاقل نفس روشنائى مى شد، و روشنائى هم عاقل مى شد. اين آب كه در اين جويبار جارى مى بينى، با قوه جاريه اش يكى نيست و هم يكى نمى شود، اگر مى شد اب هم قوه جاريه مى شد و هرگز راكد نمى شد. اين گياه كه زينت اطاقت كردى، رشد مى كند ولى قوه ناميه نيست، و با قواى ناميه هم يكى نمى شود، اگر مى شد هرگز خشك نمى شد. اين آتش، كه در اين اجاق مى سوزد، خود به خود روشن نمى شود، اگر مى شد هرگز خاموش نمى شد. اين خاك با آنکه سرد است، سرما نيست، اگر سرما مى شد، هرگز گرم نمى شد. اين عاشق با معشوقش يكى نمى شود، اگر مى شد عاشق معشوق، و معشوق هم عاشق مى شد. اين نقش كه خدا به اسم انسان از خود در اين عالم كشيده است، با نقش آفرينش يكى نمى شود، اگر مى شد، خدا انسان مى شد، وانسان هم خدا، و به جاى يك خدا به تعداد انسانها خدا داشتيم. خلاصه کلام آنکه ارتباط روح با جسم مثال ارتباط نور و آئینه است، آئینه که می شکند روح و تصوير(زيبائى)از آئينه جدا و آزاد می شوند. جواب دهنده نفس عميقى كشيد و ادامه داد: مابين نور و ظهورات نور در جهان ماده ، فضاى بظاهر خالى است، علم قادر نیست آن فضا را اندازه بگیرد و دين هم كارى به قدر و اندازه ندارد، و از عوالمى سخن مى گويد كه قدر واندازه ندارند. در آن فضاى بظاهر خالى و غير قابل دسترسى، عالم ملكوت جا دارد. بعد از عالم ملكوت جهان انوار است، كه متعلق به مقدسين و سبيل به آن جهان مسدود است. در عالم ملکوت آتش اطمينان مى سوزد، و زمانی که روح انسان از اين عالم، که عالم ظهورات نور است، صعود مى كند وارد عالم ملکوت و آتش اطمينان می شود، و همانطور که ذکر شد سبیل به آن ببعد مسدود است.

65

Made with