عبدالبهاء و داروینیسم

توسط حضرت عبدالبهاء در واقع اثبات اصل تکامل و زم ا نمندی و صیرورت در تاریخ انسانی است. یکی از مهمترین این جنبه های اصل زمانمندی ، ضرورت تکامل ادیان است و بدین ترتیب هیچ دینی نمی تواند ابدی و تغییر ناپذیر باشد. در واقع باور به ابدی بودن یک دین بمنزله انحطا انسان به حد اشیاء و طبیعت مادی است یعنی نفی روح انسانی و روح قدسی الهی که حقیقت آن تحول و

ط بینی

خلاقیت و تکامل و باز سازی و استعلاء ابدی است.

اما مهمترین اشکال فلسفه تنازع بقا اینست که با تقلیل انسان به حد حیوان و انحطاط جامعه انسانی به حد جنگل، این نظریه با رویکردی ایستا و مرده انسانیت را تا به ابد محکوم به ددمنشی و خونخواری و جنگ و استثمار و استعمار و نژادپر ستی و برده داری و دیگر انواع جور و ستم می نماید. بر طبق قلسفه داروینیسم اجتماعی ، باید که قانون

تنطیم کننده روابط انسانها و جامعه باش د و به این دلیل است که جنگ و کشتار و ددمنشی را بعنوان تنها راه پیشرفت و تکامل تلقی می کن د. جالب توجه است که در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم ، داروینیسم اجتماعی خود را بعنوان "علم" قلمداد می کرد و بدین ترتیب بود که نژادپرستی و استعمار هردو بعنوان مقتض ای علم ترویج می شدند. بر طبق این اندیشه گروهها و کشورهای گوناگون در مراحل متفاوتی از تکامل زیست شناسی قرار دارند و در نتیجه برخی گ روها کاملاً انسانند در حالیکه برخی گروهها بیشتر حیوانند تا انسان و در نتیجه گروههای گوناگون باید که ن ابرابر باشند و حقوق نابراب ر داشته باشند. در این اندیشه برده داری، نژاد پرستی، تها جم استعماری به دیگر کشورها و مردسالاری اموری طبیعی و در نتیجه عقلانی و اخلا قی تلقی می شدند.

طبیعت

به همین دلیل بود که حضرت عبدالبهاء با تمام وجود علیه این نطریه مادی بعنوان داروینیسم فلسفی و اجتماعی می جنگی دن د و بر این نکته تأکید می کر ن د که راه رهائی و تکا مل در طرد این اندیشه مادی و حرک ت در جهت تعبیری روحانی از هستی امکان پذیر است. ا ز نظر حضرت عبدالبهاء ویژگی یک رویکرد روحانی و عرفانی اینست که همه کس و همه چیز را جلوه و نشانه و مظهر اسماء و

صفات خدا می یابد و به همین دلیل در همه چیز و هم ه کس خدا را می بی ند و در نتیجه همه چیز و هم کس را زیبا و مقدس و حقوقمند می پندارد. در چنین اندیشه است که برابری حقوق همه انسانها و احترام به طبیعت و حفظ آن مقتضای ضروری حقیقت هستی بعنوان حقیقتی روحانی است . اما همین مطلب به این معناست که سنت پرستان مذهبی که بجای بسط محبت و وداد و آشتی در میان نوع بشر ، حتی خدا و دین را هم به ابزاری برای گسترش و توجیه نفرت و تبعیص و نا بردباری تبدیل می کنند نه تنها از ماده گرایان به خدا نزدیکتر نیستند بلکه در بسیاری موارد بدون آنکه بدانند ماده پرست راستینند همین دلیل است که حضرت عبدالبهاء همواره تأکید می کر دن که دین بای د سبب الفت و محبت باشد و اگر عکس این باشد بی دینی بمراتب از دینداری بهتر است. بنابراین تأکید حضرت عبدالبهاء بر لزوم دین و رویکر روحانی به هستی ، هم نقد سنت پرستی و تعصب مذهبی بود و همه نقد ددمنشی تجدد پرخاشگر مادی. نکته اصلی که فلسفه تنازع بقا از آن غفلت کر ده است این است که در باره انسان و جامعه رویکری مرده و ایستا بدست می دهد. تأکید حضرت عبدالبهاء بر اصل تعاون بقا بیانگر این مطلب بود که چون حقیقت انسان حقیقتی روحانی است بنابراین تاریخ انسانی در واقع تاریخ ظهور انسان از صحنه طبیعت است. آدمی موجودی است که جسم ش جزئی از طبیعت است ولی بخاطر روحش موجودی روحانی است. اما ظهور انسان نیازمند تحول و تکامل تاریخی بوده است ولی ویژگی این تاریخ اینس ت که بتدریج آدمی بعنوان روح و انسان ، و نه یک حیوان ، در عرص ه تاریخ ظهور می یابد و فرهنگ او بر اساس ویژگی روحانی او تنظیم اما شود. می محور ج هان حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بیان این باور است که بشریت هم اکن ون قدم به مرحله تازه و نوینی زده است که کیفاً با گذشته او فرق دارد. یعنی بشریت آماده شده است که از چنگال طبیعت و اصل تنازع بقا رهائی یابد و بعنوان انسان ظهور و تولد یابد و بر اساس فرهنگ صلح و وداد و یگانگی احساس و رفتار نماید. بعبارت دیگر اکنو ن زمان آن رسیده ا ست که آدمی بعنوان انسان و نه حیوان تولد یا بد و مانند انسان یعنی بعنوان صورت و مثال خدا بیندیشد و رفتار نماید. نفی ماده گرائی داروینیسم اجتماعی در واقع اثبات تکلمل و تحو ل در صح نه تاریخ و فرهنگ است که باید دگر گونی بنیادی بیابد. هم سنت گرائی مذهبی و هم ماده گرائی داروینیسم اجتماع ی هر دو می کوشند که آدمی را به ح د یک ج انور جنگل لتقلی داده و او را به سنتهای گذشته یعنی دشمنی و نفرت و تبعیض بر گردانند. نقد حضرت عبدالبهاء از دار وینیسم فلسفی و اجتماعی دعوتی است به طرد گذشته و حرکت در جهت تکامل و پذیرش مقتضای تکامل انسانی. مارکس بارها مورد بحث ق رار می گیرد. اگر چه هگل تا حدی از اندیشه ای روحانی متأثر است اما در بسیاری موارد اندیشه خود او هم به این خود بیگانگی انحطاط می یابد چرا که جنگ را امری اخلاقی دانسته، دولت پروس را تحقق آزادی راستین شمرده و قلسفه خود را پایان سیر روح در عرصه تاریخ تصور می نماید. مارکس با نفی روح و خدا و تقلیل انسان به حیوانی اقتصادی تنها معنای خودبیگانگی انسان را ن ابرابری طبقاتی دانسته و به همین دلیل کمونیسم را راه غلبه بر خود بیگانگی انسان تصور می کند. اما نه تنها نطریه م ادی گرای او عصاره خودبیگانگی است بلکه بعلاوه تعریف او از جامعه ایدئال و آزاد جامعه ای است که همه افراد از نظر در آمد و ثروت برابر می گردند. او تصور می کند که در چ نین جامعه ای دیگر دولتی وجود نخواهد داشت و هر کس هر چه که

. به

در واقع در نظر حضرت عبدالبهاء تاریخ بشر تا کنون تاریخ خود بیگانگی انسان بوده است. مفهوم خودبیگانگی در فلسفه هگل و

Made with FlippingBook Ebook Creator