نقره داغ

مهرویه مغزی

نقره داغ

چه مى شود؟ جوابگو با اشاره دست به او فهماند كه ساكت باشد، و او ساكت و منتظر ماند. بعد از چند دقيقه جوابگو از حالت نيمه بيهوشى بيرون آمد، چشمانش را باز كرد و سئوال كننده برق أشك قرمز، برنگ خون را در چشمانش ديد، و سئوال كرد: ترا چه مى شود؟ مابين عالم ملكوت و جهان ماده Golden Gate در جواب گفت: بزيارت دروازه طلائى (( رفتم، بزيارت دروازه طلائى رفتم، بزيارت زمانى رفتم كه دروازه طلائى عالم ملكوت به روى جهان ماده باز شد. پرسيد: از زيارتت بگو! در جواب گفت: گفتى نيست، ديدنى است! از جوابگو خواست او را با خود بزيارت ببرد. شده بود، از او خواست دعا خوانده و چشمانش را ببندد " با " جوابگو، كه از شدت انبساط خاطر و از عالم وآنچه در اوست منقطع شود. سئوال كننده، كه مشتاق زيارت بود، با دل و جان اطاعت كرد. خود را ديد كه از وسط إبرها مى گذرد و هنوز مدت كوتاهى نگذشته بود كه به ميدان وسيعى رسيد. همينكه بر زمين نشست از بال خود جدا شد، و طاق نصرتى از گلهاى رنگارنگ و بسيار زيبائى را ديد كه از يك طرف ميدان به طرف ديگر ميدان زده شده بود . در اين هنگام چشمش به وسط ميدان افتاد و صاحب زمان را زيارت كرد، كه با عمامه سبز در وسط ميدان ايستاده و لبخند مى زدند، در حالى كه ارواح مخلصين و مومنين از چهار گوشه جهان دور وجود مباركشان طواف مى كردند. هيكل مبارك هم سر جوانى را در بغل گرفته و نوازش مى كردند. در اين زمان سايه در وسط ميدان ايستاده " روح " هاى تيره اى را ديد كه روحشان را گم كرده بودند و با آنكه بود، او را نمى ديدند. براى يك آن جلوى چشمش سياه شد، ولى زمانى كه سياهى، ابر شد و ابر هم كنار رفت، سقف آسمان را ديد كه از وسط باز و دروازه طلائى شد، و أهل ملكوت

62

Made with